شاهنامهٔ فردوسی و تازیان- بخش ۳
به قلم: ناصر امیرعضدی
باری سام هم پس از آگاهی یافتن از دلدادگی میان زال و رودابه، به دو راهی گرفتار می شود و درمی مانَد که چه راهی را در پیش گیرد و بناچار، اگرچه در برخورد با فرستادهٔ زال، او را سرزنش می کند:
چنین داد پاسخ که آمد پدید
سخن هرچه از گوهرِ بَد سزید!
چو مرغ ژیان باشد آموزگار
چنین کامِ دل جوید از روزگار…
اما با واقع بینی و آینده نگری:
ز نخچیر کامد سوی خانه باز
به دلْش اندر اندیشه آمد دراز
همی گفت اگر گویم این نیست رای
مکن داوری، سوی دانش گرای
سوی شهریاران، سَرِ انجمن
شوم خامگفتار و پیمانشکن
و گر گویم آری و کامَت رواست
بپرداز دل را بدانچَت هواست
از این مرغپرورده وآن «دیوزاد»
چه گوئی، چگونه برآید نژاد؟!…
اما فراز ستودنی داستان هنگامی است که سیندخت مادر رودابه، پای در میدان میگذارد و رایزنی خردمندانه و تابوشکنی درخشانِ آن زن تازیتبار خردمند در سرنوشت رودابه و مهراب کابلی نمود مییابد، که با راستیجویی و بینشی نوین برای زمانهاش و به زبان امروزینه، با کنشی مدرن، پیوند میان ایرانیان با خانوادهٔ تازی خودش را بدون هرگونه کاستی و خلل و اشکالی میبیند! که هیچگونه بیگانگی با خرد را در آن نمیبیند، بلکه نشان میدهد که میتواند پذیرفتنی هم باشد، چرا که پیش از آن هم از سوی فریدون چنین پیوندی روی داده است، که می گوید:
اگر باشد این، نیست کاری شگفت!
که چندین بَد اندیشه باید گرفت
فریدون به سَروِ یمن گشت شاه
جهانجوی دستان هم این دید راه…
که خداوند سخن فردوسی بزرگ، در این فراز براستی برداشتهای متجّرانه و یخبسته یا منجمد و جزمگرایانه در بارهٔ زن بودن و تبار تازی و انیرانی دانستن خانواده مهراب را، چندان اثرگذار نمی داند و به زیر پای می گذارد…
و حتی با اینکه مهراب در همان باورهای روزگارش گرفتار بوده و با نگرانی به سرزنش دخترش می پردازد و دشمنی دیرینهٔ تازیان با مُغان پارسی را یاد آوری می کند:
بدو گفت ای شُسته مغز از خرَد
ز پُرگوهران این کی اندر خورَد؟!
که با اهرمن جفت گردد پَری!
که نه تاج بادت نه انگشتری!
گر از دشتِ قحطان یکی مارگیر
شود مُغ ببایدش کشتن به تیر!…
از سوی دیگر منوچهر شاه هم که گرفتار همان باورهای دیرینه بوده، با دلخوری و نگرانی با سام روبرو می شود:
چنین گفت با سام شاهِ جهان
کز ایدر برو با گزیده مهان
به هندوستان آتش اندر فروز
همه کاخ مهراب و کابل بسوز!
نباید که او یابد از بد رها
که او مانده از تخمهٔ اژدها!...
سر از تن جدا کن زمین را بشوی
ز پیوند ضحاک و خویشان اوی…
اما سیندخت پس از آگاهی یافتن از دلدادگی رودابه به زال، با آنکه زال را در دل پسندیده بود، با تنگناهای آئینی در پیشِ رو، چنین برخوردی دارد و واکنش نشان می دهد:
فروماند سیندخت زان گفت وگوی
پسند آمدش زال را جفتِ اوی
اما میدانست که:
شود شاهِ گیتی بدین خشمناک
ز کابل برآرَد بخورشید خاک!
نخواهد که از تخمِ ما بر زمین
کسی پایخوار اندر آرَد به زین
پس به ناچار و با روشنبینی و اعتماد به نفسی ستودنی، داستان این دلدادگی را به گوش مهراب می رساند و خود را آمادهٔ واکنش مهراب مینماید. مهراب برافروخته شده و بدین گونه با یادآوری پندهای پدرش واکنش خود را نشان می دهد:
مرا گفت چون دختر آمد پدید
ببایستش اندر زمان سر بُرید!
نکُشتم، بگَشتم ز راهِ نیا
کنون ساخت بر من چنین کیمیا
و چنین دشنام درشتی را سزاوار خویش می داند:
پسر کاو ز راه پدر بگذرد
دلیرش ز پشت پدر نشمرد!
اما نکتهٔ برجسته و گفتنی و آموزنده در این داستان این است که، راوی داستان هرگاه خواسته رایزنی و تدبیر و اراده و دلیری و نیکرایی سیندخت را نشان دهد، ناچار شده ویژگیها و منشهای او را «مردانه» بشمارد! گویی که این ویژگی برای زنان استثنایی و بدون پیشینه است، که بهراستی هم در آئین و رسم زمانه چنین بوده است زیرا در میان زنان پردهنشین چنین نمونههایی در آن دوران پیشینه نداشته است و دو دیگر اینکه فراموش نباید کرد که آگاهانه یا ناآگاهانه، این برجستگی و فراتر از زمان بودن سیندخت را هم برخاسته از یک زن تازیتبار دانسته، تا نشان دهد که نباید آن را تنها به شمار یا حساب زنان پارسی واریز نمود، که شاید خود به گونهای هم تابوشکنی در ستایشگری از تازیان یا دستکم تازیستیز نبودن ناخودآگاه فردوسی از آن برآید.
باری در این هنگامهٔ در بنبست گرفتار شدن مردان رایزن، این چارهجویی سیندخت است که رهاییبخش گشته و بَری شیرین هم به بار می دهد.
زیرا از مهراب کابلی هم که در بنبست گرفتار شده بوده چنین کنشی می بینیم:
… بر آشفت و سیندخت را پیش خواند
همه خشم رودابه بر وی براند!
بدو گفت: کاکنون جز این رای نیست
که با شاهِ گیتی مرا پای نیست
که آرَمت با دختِ ناپاکتن
کُشم زارتان بر سرِ انجمن!
مگر شاهِ ایران، ازین خشم و کین
بر آساید و رام گردد زمین!…
بیشتر بخوانید:
شاهنامه فردوسی و تازیان – بخش ۱
شاهنامهٔ فردوسی و تازیان – بخش ۲
اما در برابر او، سیندخت با خردمندی و دلیری و رایزنی بیمانند:
چو بشنید سیندخت بنشست پَست
دلِ چارهجوی اندر اندیشه بست
یکی چاره آورد از دل بجای
که بُد ژرفبین و فزایندهرای!
مرا رفت باید به نزدیکِ سام
زبان برگُشایم چو تیغ از نیام!
بگویم بدو آنچه گفتن سزد
خِرَد خامگفتارها را پزَد!
و بدانگونه سیندخت همان زن خردمند تازیتبار:
یکی سختپیمان ستَد زو نخست
پسآنگه «بهمَردی» رَهِ چاره جُست!…
چو شد ساخته کار، خود بر نشست
چو گُردی «بهمردی» میان را ببست!…
یکی ترگِ رومی به سر بر نهاد!
یکی باره زیر اندرش، همچو باد
بیامد گُرازان به درگاه سام!
نه آواز داد و نه برگفت نام!…
و بهگونهای با سام روبرو شد که سام با شگفتی به اینگونه رویارویی او نگریست:
پُراندیشه بنشست بر سانِ مست!
به کَش کرده دست و برافکنده پست!
که جایی کجا مایه چندین بوَد
«فرستادن زن»، چه آئین بوَد؟!…
(که خود نیز بر آن افزودهام:
نبینیم جز از زنی تازی آن
که باشد نشان از سرافرازی آن)…
دنباله دارد…
***
_ برای معرفی و نقد کتاب تازه چاپ شده تان! در این ستون، تماس بگیرید.
_آثار ادبی خود را همچنین می توانید در واتس آپ یا ایتا به شماره ۰۹۱۷۸۲۲۵۸۴۸ علی حاتمی «ع.آیدین»، ارسال فرمایید.
_ به همراه اثر، عکسی «حتی الامکان غیر پرسنلی» از خود بفرستید.
علی حاتمی «ع. آیدین» – دبیر سرویس ادبی پرتو جنوب