» گوناگون » خانه خاص » ما “دهه پنجاهی ها” مطیعان دیروز پدر و فرمانبران امروز فرزند
خانه خاص - مقالات
کد خبر:49336 | ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ ساعت ۲۲:۵۶

ما “دهه پنجاهی ها” مطیعان دیروز پدر و فرمانبران امروز فرزند

پرتو جنوب ۰

زین الله رخدار – کارشناس مشاوره

لحظه های زمان دیگر به گذشته برنمی‌گردند.
صبحگاهان هنگام شفق طلایی خورشید عالم تاب با نسیم دلنواز سحری از خواب بر می خاستیم و تا شامگاهان مشغول درس و تحصیل و کار و زندگی بودیم.
نسل ما سرشار از امید و آرمان و آرزو بود.
نسلی که بدون چون و چرا باید فرامین بزرگترها را اطاعت می کردیم و این امر را بر خود لازم و واحب می‌دانستیم.
در همنشینی با بزرگترها باید آداب معاشرت را دانسته و حتما به آن جامه عمل می‌پوشاندیم. در صحبت هایمان باید با دقت تمام مواظب گفته های خود می بودیم تا خدای ناخواسته کوچکترین بی احترامی از طرف ما سر نزده باشد. در روابط با دوستان هم، خانواده ها به شدت سختگیر بودند و اجازه نداشتیم با هر کسی بگردیم. حتما باید در انتخاب دوست گزینشی عمل می کردیم تا کاملا مورد تایید خانواده باشد. ارتباط با جنس مخالف که اصلا نگو و نپرس. چنانچه خدای نخواسته به طور اتفاقی با اناث هم صحبت می‌شدیم و خانواده یا نفر ثالثی از آن مطلع می شد یکباره از شرم و خجالت آب می‌شدیم و تمامی سیستم روانی ما دچار اختلال می شد و حتی پیش کوچکترین افراد خانواده هم شرمسار بودیم و نمیتوانستیم سرمان را بالا بگیریم.
در آن روزهای داغ اول انقلاب حتی اجازه گوش دادن به هیچ موسیقی و آهنگی که به زعم مسئولین مربوطه، غیر مذهبی و غیر مجاز بود را نداشتیم. چرا که بعضی ها آن را مبتذل می خواندند و می پنداشتند. از بسیاری از بازی ها و سرگرمی های امروزی محروم بودیم.
پاسور که جای خود داشت، دستهایمان حتی از لمس نمودن تخته نرد و مهره های شطرنج هم بایستی محافظت می شد. جواز هیچ نوع از این مدل بازی ها را نداشتیم.
بیشتر اوقات فراغتمان درکمک به کارهای منزل یا در تامین مسائل اقتصادی خصوصا در امر کشاورزی خاصه کار کاشت و آبیاری و برداشت و یا حراست از گوسفندان و احشام می‌گذشت.
چنان احساسی در ما وجود داشت که بایستی حتما قسمتی از بار اقتصادی خانه را بر دوش می‌کشیدیم.
اگر چنانچه اوقات فراغتی پیش می آمد و برای تفریح و گشت و گذار به یکی از شهرها می رفتیم اگر بیشتر از یکبار در پارک یا خیابانی دیده می شدیم، حتما ما را به عنوان ولگرد و خیابانی قلمداد می کردند.
در انتخاب لباس آنقدر آزاد نبودیم که مدل دلخواه خود را برگزینیم.
اما بزرگتر که شدیم و یا بعنوان پدر پا به عرصه وجود گذاشتیم و خواستیم سالار بودن(پدر سالاری) را تجربه کنیم، یکباره ورق برگشت و دوباره همه چیز عوض شد.
هم اکنون دوباره فرمانبردار نسلی به نام z شدیم که باید بدون چون چرا از آنها اطاعت امر کنیم. زیرا که ما نسلی سوخته هستیم و به تبع آن فرزندانمان می شوند: “پدرسوخته”.
در مواجهه با مسائل و مشکلات آنقدر این نسل ریلکس و آرام هستند که بدون پایبندی به هیچ قاعده و قانونی تمامی عادات و رسوم ما را به سخره گرفته اند و تمامی باورها و اعتقادات ما نیز از دیدگاه آنان منسوخ و بیهوده است.
در انتخاب و تصمیم گیری ها فقط امر و نهی می کنند و القاء می کنند مرغ من فقط یک پا دارد. طوری که همه هزینه های درس و تحصیل و تفریح و کافی شاپ و زندگی بایستی به موقع از طرف پدر تامین بودجه گردد.
ساعت خوابشان همانند بقیه امور با ما فرق دارد، شب ها تا دیر هنگام در خیابان و کافه و پارک پرسه می زنند و روزها حداقل تا ظهر خوابند و هیچوقت هم نباید بیخوابی بکشند.
ماشین هایی که ما سوار می شویم برای آنان افت پرستیژ دارد.
همه جور غذایی نمی‌خورند به همین دلیل بیشتر اوقات با والدین به ندرت سر یک سفره حاضر می‌شوند.
هرچه فکر می کنم نسل ما را باید نسل خدماتی می‌نامیدند، زیرا ما در هرزمان مسئول خدمات دهی بودیم و از خود غافل شده ایم.
از طرفی هم روزگار با ما سازگار نشد، هرقدر هم که به امید فردایی بهتر نشستیم باز همان ضرب المثل “سال به سال یاد پارسال” برایمان تداعی گردید و آرزوهایمان در میان امواج پرتلاطم زمان به سرمنزل مقصود نرسید.
بازهم به این امید دلبسته ایم که پایان شب سیه سپید است.

شیراز – تابستان۱۴۰۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • ×