» فرهنگی هنری » ادبیات » نگاهی به رمان «دختر قانا» نوشته سیروس ممبینی
ادبیات
کد خبر:44302 | ۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ ساعت ۱۱:۳۵

نگاهی به رمان «دختر قانا» نوشته سیروس ممبینی

پرتو جنوب

به قلم: نیره محمودی راد – دانش آموخته و مدرس زبان و ادبیات انگلیسی، لارستان استان فارس

رمان «دختر قانا» نوشته سیروس ممبینی به گونه برخی از فیلم های ایرانی دارای شگرد و هیجان داستانی است و به خواننده ای که در تب و تاب فرجام آن است اجازه می دهد تا در اوج خیالپردازی، سرنوشت دلخواهی را برای قهرمانان قصه رقم بزند.  این رمان با نماهای دلپسند هر چند هنگام واژه چینی دچار چند لغزش چاپی شده و این لغزش حتا به نام کوچک لاتین نویسنده در صفحه آخر نیز سرایت کرده اما به دور از چالش ها و پیچیدگی های ماجراجویانه داستانی به گونه ای ساده و روان نوشته شده و فضای ذهنی این نویسنده گستره رسانه ادبیات در آن به خوبی ترسیم شده است. ایشان با استفاده از تکنیک های ماهرانه ی داستان پردازی، از عهده بیان هدف و مقصود داستان خود برآمده و در پایان با یک مکالمه غافلگیرانه داستان به پایان می رسد. ممبینی داستان خود را این گونه آغاز می کند:

«پاییز بود. فصل روزها و ثانیه های دلتنگی. روزهای کوتاه با عصرهای نفس گیر که قلبم را می فشرد و در خود مچاله می کرد. پاییز را بارها در تنهایی خود، گریستم بی آنکه دست نوازشی بر سرم کشیده شود یا انگشتان مادر، خواهر و برادری اشک هایم را پاک کند. من خود، غریب ترین آدمی بودم که تا آن موقع دیده بودم».

کتاب «دختر قانا » در ۱۷۶ صفحه با صفحه آرایی و طرح خوب سامان طهلایی، به همت انتشارات باشگاه ادبیات به چاپ رسیده است. آن چه در روایت داستان بازتاب روشنگرانه دارد، نگاه  نویسنده به نقش پیغامبری انسان است. شاید در نگاه نخست سخن گفتن در این باره شگفت انگیز باشد اما هرچه بیشتر در لابلای صفحه های کتاب به گشت و گذار پرداخته شود، این ویژگی بارزتر و خود را برجسته نشان می دهد. بهتر خواهد بود نخست از میان دالان های پر پیچ و خم فضای داستان نگاهی کوتاه به ساختار آن بیندازیم.

ایلیا دانشجوی جوان ایرانی دردانشگاه ایالت واشنگتن آمریکاست که با عبور از گذار سخت جنگ تحمیلی در دوران کودکی و تجربه ی تلخ آوارگی و بی پناهی، بدون هیچ پشتوانه خانوادگی و با تکیه برعموزاده تنها بازمانده ی جنگ، زندگی دوباره می یابد. ایلیا می خواهد از واپسین روزنه ی امید، فردایی روشن بسازد. تقدیر نیز با او همراه و همگام شده و در حالی که کوله بارِ خاطرات ناگوارِ گذشته را همچنان بر دوش دارد،  پنجره ی بهارِ جوانی او به سوی بوستان عشق گشوده می شود .

این نخستین تجربه ی گوارایی ست که روحش را از برزخ تنهایی رها ساخته و به بهشت جاودان دلدادگی رهنمون می کند. ایلیا عاشق دختری زاده در روستای «قانا» می شود.

روستای «قانا» آباد و پیشینه دار است. در گوشه ای از کشور سرسبز و زیبای لبنان که روزگاری عروس خاورمیانه شناخته می شد و از دیرباز شهروندان مسلمان و مسیحی به مهربانی در کنار هم می زیند، قرار دارد. آنچه بر شگفتی زندگی روستائیان ساده زیست و سنتی«قانا» می افزاید باورهای ریشه دار پیروان مسیح به رسالتی است که فرزند مریم مقدس برای رسیدن  به آرامش و تعالی روح انسان، به دور از هر گونه بغض و کینه  بر عهده داشته است.

نویسنده ی رمان برای نمایش قدرت جاودانه ی روح سراغ عشق می رود. عشقی که از سرچشمه زلال و روحانی می جوشد و در تار و پود کائنات می روید و سرانجام به قدرت جاوید الهی پیوند می خورد.

ماریا دختری از پیروان مسیحی روستای «قانا» ی لبنان، در یک سوی این ریسمان محکم عشق ایستاده و ایلیا فرزند مسلمان ایرانی در سوی دیگر است. نویسنده با شناخت از بافت جامعه های فرهنگی این دو عاشق به خوبی با بیل قلم آب جویبار را به کرت سر سبز عشق می کشاند.

نقطه ی اوج داستان نمایش رسالت پیامبرگونه ی انسان است. سیروس ممبینی در این کتاب انسان را صاحب رسالت عشق می نمایاند. عشقی که از آغاز تا فرجام به دلتنگی های بی انتهای این دنیای ناپایدار گره خورده و سرانجام عنصر رشد و کمال می شود. عشقی که از مرزهای جغرافیایی و آئینی گذشته و در نقطه ای روشن به معبود ازلی پیوند می خورد.

آن چه داستان دختر قانا را برجسته و شیرین می کند ، روایت روئیدن روح از بذر عشق بوده که در هر قلبی و با هر دین و آیین می تواند جوانه بزند و شاخ و برگ بگستراند. این در حالی است که ریشه های این عشق حتا با پیشامدهای بسیار تلخ و ناگوار در گذشته های دور گره خورده است.

خمیر داستان به گونه ای ورز خورده که پیوند و بازگشت انسان را به اصل خویش به خواننده یادآور می کند. همه این ها نشان از وابستگی روح جاودان انسان به حضور در جایی است که به آن تعلق خاطر دارد.

«هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

بازجوید روزگار وصل خویش».

در هر نمایی از زندگی و سرگذشت ایلیا، نویسنده با چرخش قلم او را به سوی خاطرات جنگ در ایران پرواز می دهد. تلخی جنگ در همه حال همچون سایه با او همراه است. داستان تا به آنجا پیش می رود که نویسنده با نیشتر قلم دمل چرکین درد چندین ساله قهرمان داستانش را می گشاید. با قرار دادن او در موقعیتی برابر با دوران کودکی او را داوطلب ارتش آمریکا برای آزادی مردم عراق می کند.  تلاش برای گشوده شدن دروازه صلح و دوستی، آرزوی دیرینه ایلیا است. اما حقیقت چیز دیگری است چرا که ایلیا لهیب آتش جنگ و به خاک و خون کشیده شدن مظلومانه مردمی رنج کشیده را می بیند که قربانی سیاست بازی های خانمان برانداز سوداگران و گردانندگان جنگ شده اند. چرا که همچنان صحنه های دلخراش و اندوهبارِکودکی پیش چشمان او، به گونه یک فیلم به نمایش درآمده است. بوی دود و خون آتش جنگ او را وامی دارد تا خود را از بازی نفرت انگیز سیاست رها کرده و به همان جایی بازگردد که از آنِ اوست و بر آن حس مالکیت دارد.

« وطن»!

در برگ های پایانی کتاب جوهر قلم پر رنگ تر تلاش دارد از معجزه عشق به هر گونه  پرده بردارد و قهرمان داستان در کلنجار میان عشق و نفرت قرار بگیرد. نویسنده در اینجا شکوه اقتدار عشق به وطن را به خوبی نمایان می کند.

ایلیا برای رهایی از انتخاب اشتباه نابخشودنی، مشتاقانه و مخفیانه به وطن باز می گردد. بوی خوش ورود به مرغزار وطن او را به وجد می آورد اما به جرم خدمت در ارتش آمریکای بیگانه و خیانت به وطن خود ایران، محکوم به اعدام می شود. سرانجام پس از دادگاه تجدید نظر با ۲۰ سال زندان به او تخفیف می دهند.

عمو اسکندر گهگاهی به زندان زنگ می زند و با ایلیا احوالپرسی می کند تا از اندوه آن چهار دیوار کم شود. نویسنده داستان با یک چالش هیجان انگیز هنری در همین جا به گونه ای غافلگیر کننده داستان را به پایان می رساند. او که در یک نوبت برای شنیدن صدای عمو اسکندر گوشی تلفن زندان را به دست می گیرد ناباورانه صدای ماریا را می شنود و خواننده را بر بال خیال می نشاند.

شتاب زدگی در فرجام داستان به باور نگارنده ی این نگاه، می تواند از اوج کار داستان اندکی بکاهد. اما از سویی نویسنده با نگاهی هنری و زیرکانه  داوری را به خواننده واگذار کرده و داستان را با پایانی باز و نمایی غیرمنتظره این گونه به سر رسانده است:

«ماریا از پشت تلفن گفت؛ بزودی برای دیدنت به ایران می آیم».

**

 

 

_ برای معرفی و نقد کتاب تازه چاپ شده تان! در این ستون، تماس بگیرید.
_آثار ادبی خود را همچنین می توانید در واتس آپ یا ایتا به شماره ۰۹۱۷۸۲۲۵۸۴۸ علی حاتمی «ع.آیدین»، ارسال فرمایید.
_ به همراه اثر، عکسی «حتی الامکان غیر پرسنلی» از خود بفرستید.

علی حاتمی «ع. آیدین» – دبیر سرویس ادبی پرتو جنوب

دیدگاهتان را بنویسید

  • ×