پیمانکار و حیلت او (کپی امروزی از داستان مرغ ماهیخوار و خرچنگ متن اصلی کلیله و دمنه)
به قلم: داریوش ندری
آورده اند که پیمانکاری در سایتی پروژه ساخته بود و کارگران بسیار استخدام می کردی و صورت وضعیت به دست می آوردی پیوسته.
روزگاری در خصب و نعمت می گذاشتی. نیم به همسر دادی و به آنتالیا فرستادی و او نیز سرخاب سفید آب بسیار خریدی و مال به پیمانه همی نخوردی و به عمد، اقوام و خویشان را سکته می دادی. خود نیز از اکله و اشربه بسیار خریدی و حلال حرام نکردی. ناشتا به “رم” خوردی و شام به برلین صرف می کردی. هر آنچه حرام انجام می دادی سلفی بگرفتی به خویشان می فرستادی.
چون همیان از پول خالی دید پس به همسر گفت: “دریغا که مالِ کارگر، عناد گشاده رفت و از آن جز تجربت تلخ و زحمت بسیار نخواهد ماند. امروز بنای کار خود چون از پول کارگر مانده ام بر حیلت باید نهاد و اسباب قوت که قوام معیشت است از این وجه باید ساخت. حیلتی خواهم ساخت تا پای خسته به قفس باز ننهم و به “وکیل آباد “مسافر نشوم.
پس به شرکت بازگشت، دیدگان خونین بدیدی ، کارگران او را به خشم سلام می کردی و به زمزمه گوش می دادی. بر کانکس شرکت نشست و زانو به آغوش گرفت. کمک جوشکاری از دوستان پیمانکار او را گفت: “تو را غمگین ببینم”.
گفت: “چگونه غمگین نباشم ” که امروز بازدیدی داشتمی از منطقه ویژه؛ دو نفر بیامدند و با یکدیگر بگفتند که این سایت را از اولویت خارج کنیم و در پشت این کوه سایت جدید بنا سازیم که دشتی است فراخ و کوهی است به قامت خورشید. کارگران جدید بدانجا فرستیم و حقوق بدهیم به ماه و بیمه کنیم به عمر. غذا به سلف سرویس دهیم و کفش به کاترپیلار.
حال غمگینم چرا کارگر جدید بگیرند و این کارگران را مرخصی دهند به اجبار. رقعه ایی نگاشتم که این گروه بدانجا برم و مشغول به کار دارم حال انتظار کشم و انتظار سخت تر از مرگ.
کمک جوشکار برفت و دیگر کارگران را خبر داد. پس یک جمله به نزد پیمانکار آمدند و گفتند: “المستشار موتمن. و ما با تو مشورت می کنیم و خردمند در مشورت اگر چه ازو دشمن چیزی پرسد شرط نصیحت فرو نگذارد خاصه در کاری که نفع آن بدو بازگردد و بقای ذات تو به دوام تناسل ما متعلق است. در کار ما چه صواب بینی؟”
گفت: “با منطقه ویژه مقاومت صورت نبندد، و من در آن اشارتی نتوانم کرد. لکن در پشت این کوه سایتی هست بهتر از برگ درخت، به صفا پرده درتر از گریه عاشق است و غمازتر از صبح صادق. اگر بدان تحویل توانید کرد در امن و راحت و خصب و فراغت افتید.”
کمک فیتری گفت: “نیکو راییست”!
پس برآن قرارداد کردند که روزی چند کارگر با پژو به آنجا برند و کار با مزد مواجبش دهند به اختیار.
پیمانکار آنان را به پشت کوهی بی آب و علف بردی و به امان خدا رها کردی. چون روزها بر آن گذشتی، کمک جوشکار نیز خواستی که او را نیز با خود بردی تا به دوستان سر زدی و احوالی تازه کردی. چون نیم راه برفتند، کمک جوشکار، کارگران بدید که رها به سویی می روند و بلاتکلیف به کویی. دانست که حال چیست. پس کمر بند ببستی و فرمان پژو به چپ و راست بکردی و به لاین مخالف زدی.
به سایت برگشتی و داستان برای همگان گفتی.
و این مثل بدان آوردم که بسیار کس به کید و حیلت خویشتن را هلاک کرده است. تا بدانید نان کارگر خوردن ندارد و بردن نشاید.
***
_ برای معرفی و نقد کتاب تازه چاپ شده تان! در این ستون، تماس بگیرید.
_آثار ادبی خود را همچنین می توانید در واتس آپ یا ایتا به شماره ۰۹۱۷۸۲۲۵۸۴۸ علی حاتمی «ع.آیدین»، ارسال فرمایید.
_ به همراه اثر، عکسی «حتی الامکان غیر پرسنلی» از خود بفرستید.
علی حاتمی «ع. آیدین» – دبیر سرویس ادبی پرتو جنوب