روایت مادر از بغضهایِ ۴۵ ساله
دغدغههای اولین شهید رسانه ایران چه بود؟
روایت مادر از بغضهایِ ۴۵ ساله
به گزارش پرتوجنوب ؛در کوچهای آرام در محله پودونک، در خانهای بیصدا و ساده، زنی نشسته است که واژه “مادر شهید” برازندهی اوست. مریم شیخاسماعیلی، مادر عبدالرسول مصطفایی، نخستین خبرنگار شهید ایران، زنی است که هفت فرزندش را راهی جبهه کرده و حالا سالهاست در اتاقی پر از قرص و سکوت، با قاب عکسها حرف میزند!
داروهای مرتب چیدهشده در سبد، دستگاه اکسیژنِ در گوشهای از اتاق و چند قاب عکس که گویی به زندگی معنا میدهند. مادر دیگر توان ایستادن ندارد، اما نگاهش همچنان استوار است؛ گویی هنوز در همان لحظههایی ایستاده است که خبر شهادت رسول را شنید.
شهادت در چشمهایش پیدا بود
«کسی که بخواد شهید بشه، نور تو چهرهش معلومه… رسول نور تو صورتش موج میزد.»
مادر این جمله را که میگفت صدایش هم بغض داشت هم صلابت.
مادر میگوید، شهید شدنش غافلگیرکننده نبود. مدتها پیش از رفتنش، در چهرهاش چیزی دیده بود که آرامش نمیگذاشت.
یک بار از مادرش پرسیده بود:
«مادر، اگه من شهید بشم، چکار میکنی؟»
و جواب شنیده بود:
«شکر خدا… همه بچههامو فدای اسلام میکنم.»
آن روز عجیب
مادر هنوز آن روز را با جزئیات به یاد دارد:
«۱۷ آذر ۱۳۵۹. حال عجیبی داشتم. رفتم سبزی گرفتم که مشغول شم، آروم شم… یهو دیدم دستم بریده، خون ریخته تو ظرف. اصلاً نفهمیدم کی زخمی شدم.»
سریع خودش را به بیمارستان رسانده، بعد به سراغ یکی از دوستان عبدالرسول رفته. مستقیم پرسیده: «رسول شهید شده؟»
مرد خندیده، گفته: «نه حاجخانم، سالمه…»
اما مادر باور نکرده:
«گفتم نه، زخمی هم نیست، شهید شده. دلم آگاه شد…»
درست حدس زده بود. عبدالرسول که با گروهی از صداوسیما برای تهیه گزارش به خرمشهر رفته بود، در میان عملیات خبررسانی، هدف خمپاره ۱۲۰ قرار گرفته و به شهادت رسیده بود.
وصیتنامهای با دستخطی لرزان
وقتی آخرین بار از جبهه برگشت، چند سطر روی کاغذ نوشت. وصیتنامهاش کوتاه بود اما محکم :«اگر شهید شدم، برایم گریه نکنید. شهادت، آرزوی من است.»
جملاتی ساده که حالا سنگینی عجیبی دارند؛ سنگینیِ یک راه.
خبرنگاری در میدان جنگ
عبدالرسول مصطفایی نه یک گزارشگرِ پشتِ میزی، که خبرنگاری در قلب حادثه بود. دوربینش به جای استودیو، در سنگر مستقر میشد. او کسی بود که وقتی همه ساکت بودند، در میانه خمپارهها روایت میکرد. مادر میگوید: «کارش همین بود… وسط خطر، دنبال حقیقت میگشت.»
او اگر زنده میماند، شاید یکی از برجستهترین گزارشگران تاریخ ایران میشد. اما انتخابش چیز دیگری بود.
زنی که در قلب خطر پیامآور آگاهی بود
هفت برادران شجاعت و مبارزهطلبی را از نادر به یادگار داشتند؛ او قبل از انقلاب یک مبارز تمامعیار بود. میگوید: «امام که در پاریس بودند اعلامیهها را در تهران زیر چادر و لباسها پنهان میکردم و به آبادان میبردیم. با عبدالرسول با صدای آهسته از آزادی میگفتیم و نیمهشبها اعلامیهها را در خانهها پخش میکردیم.
نگذارید فقط یک نام بماند
در پایان دیدار، مادر نگاهی به عکس عبدالرسول که برایش هدیه بردهایم کرد و گفت: «نذارید اسم رسول فقط بشه اسم یه خیابون. راهشو ادامه بدید.»
و بعد، جملهای گفت که تلخ بود اما هشدار: «اگه برای مردم کار میکنید، دستتون رو میبوسم. ولی اگه دنبال اسم و رسمید، نمیبخشمتون.»
در روز خبرنگار امسال و ۴۵ سال پس از شهادتِ عبدالرسول روایت مادرش، نه یک خاطره، که برایمان یک بیانیه زنده از ایمان و فداکاری است.
از مادر خداحافظی میکنیم؛ از خانه خیلی سادهاش و بغضهایی که روز شهادت عبدالرسول نشکست و حالا از نگرانیِ مسکوت ماندنِ راهش میشکند. عکس شهید را کنار بقیه عکسها میگذاریم تا مونسی دیگر برای درد دلهای گاه و بیگاه مادر به تاقچه خانه اضافه شود!
نویسنده ,حسن دهقان معاون فرهنگی و امور رسانه ای ارشاد استان فارس