شهدا و ایثارگران، آبروی نظام هستند، آنها را دریابیم/شهیدان زنده به جای میکروفن، لوله اکسیژن بر دهان دارند
این روزها برخی از جانبازان، این شهیدان زنده و یادگاران دفاع مقدس، به جای میکروفنی که صدایشان را به گوش همگان برساند، لوله اکسیژن بر دهان دارند و صدایشان به جایی نمی رسد. به جای کت و شلوارهای گران قیمت، تن پوش ترکش و درد بر تن و به جای یخچالهای مملو از خوراکی و میوه، یخچالهایشان به کمد دارو تبدیل شده است.
در را که گشود، با قامتی خمیده و نفس نفس زنان، لبخندی زد و به داخل منزلش دعوتمان کرد.
لنگ لنگان از پیش می رفت و با تواضع و فروتنی ما را به اتاق با صفایش راهنمایی می کرد. اتاقی که مزین به عکس همرزمان شهیدش و صحنه ای جانگداز از شهدای عملیات رمضان بود که وی نیز از شهدای زنده همان عملیات است.
نفسهایش به شماره افتاده بود، روبرویمان نشست، عذر خواست و خیلی سریع لوله اکسیژن را برای تنفس به کمک طلبید.
از روزهای آتش و خون برایمان گفت و هر بار که نام دوستان شهیدش بر زبانش جاری می شد اشک در چشمانش حلقه می زد و با یادآوری عملیات کربلای ۴ و رمضان، دست بر صورت نهاد و گریست….
جمال بازیار از شهدای زنده دفاع مقدس و فرزند بسیجی شهید عوض بازیار، میزبان ما بود و چه مهمانی باشکوهی داشتیم با یاد شهدا و یادآوری همت بلند و خلوص نیتشان، که هر چه امروز داریم از همان فداکاری ها و جانفشانی هاست.
خاطراتش را اینگونه آغاز کرد:
«یکم آبان ۵۹ بود، ۱۹ ساله بودم و در نورآباد ممسنی به کار جوشکاری مشغول بودم. شنیدم جنگ آغاز شده، این کلمه برایم ناآشنا و نامأنوس بود. بی قرار و ناآرام شدم و تصمیم گرفتم به جبهه بروم. ۲۰ ریال به عریضه نویسی دادم تا برایم رضایتنامه ای به جای پدرم بنویسد و راهی شدم.
ابتدا در پادگان ارتش سوم شیراز جمع شدیم، من ودوستم زنده یاد لطف اله عبدالهی، کازرونی بودیم و بقیه نورآبادی بودند. از آنجا به پادگان نوژه همدان انتقال یافتیم و به مدت یک هفته تحت نظر ارتش، دوره آموزشی گذراندیم و سپس به سمت باختران و سرپل ذهاب اعزام شدیم. حدود یک هفته در پادگانی مستقر شدیم و آنگاه به قلعه هزار و صد و پنجاه بازی دراز منتقل شدیم و ۴ ماه و ۱۳ روز آنجا بودم. منطقه ای که کاملا در دید نیروهای دشمن بود و فقط شبانه امکان حرکت داشتیم. روزهای سختی را در آن منطقه گذراندیم، حتی امکان انتقال مواد غذایی به آن منطقه نبود و رزمندگان با جیره بندی آب و غذا روزها را سر می کردند.
مدتی نیز در ایستگاه موتوری شوش دانیال مشغول خدمت بودم و نقل و انتقال شبانه الوار به شلمچه بر عهده ما بود. از دوستان کازرونی، شهید حاج موسی رضازاده، سرهنگ پدیدار، رضا حسن زاده و سعید جامعی در آن منطقه حضورداشتند.
سپس عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدم و توانستم حضور همیشگی در جبهه داشته باشم. ابتدا در گردان فاطمه زهرا(س) اهواز و پس از آن به مدت ۹ ماه در تیپ نبی اکرم(ص) کردستان حضور داشتم و مجددا به اهواز انتقال یافتم و در روستای شمریه مشغول خدمت شدم.»
عملیات رمضان و رشادت رزمندگان کازرونی
«سال ۶۱ پاسگاه زید ترابه عراق، شروع عملیات بود…. محمد جوکار دریسی از دوستان کازرونی بود، مادرش با چشم گریان او را به ما سپرد و گفت همین یک پسر را دارم، من و ۶ خواهرش چشم انتظاریم….
کانال زده بودیم، ۱۵۰ نفر بودیم و ۱۰ دقیقه به آغازعملیات مانده بود، ناگهان خمپاره ای به سمت ما شلیک شد و فرمانده عملیات شهید شد. ما مصمم به عملیات ادامه دادیم.
میدان مین پیش رویمان بود، قرار شد ۲۰ نفر نوبتی روی زمین غلت بزنند تا راه باز شود و بقیه بتوانند عبور کنند. بچه های کازرون داوطلب شدند برای کاری که احتمال شهادت ۱۰۰ درصد بود و نه حتی ۹۹ درصد…
۲۰ نفر کازرونی داوطلب بودیم، محمد جوکار دریسی هم داوطلب بود و من به یاد چشمهای گریان مادرش، جلوی او را گرفتم. اما با اصرار گفت مگر خون من از خون شما رنگین تر است؟
قرار بود ۱۵۰ متر در میدان مین پیش روی کنیم، ناگهان نیروهای دشمن اقدام به پرتاب منور کردند و در روشنایی آن شروع به تیراندازی به سمت ما کردند. تانک عراقی نیز به سمت ما شلیک می کرد…. از ناحیه شکم، ران و ساق پا دچار جراحت ترکش و گلوله شده بودم، دوستانم یکی یکی روی زمین می افتادند و من هم بیهوش شده بودم.
فردای آن روز که در درمانگاه صحرایی به هوش آمدم، محمد را صدا می کردم و دیگر هیچگاه خبری از او نشنیدم.
مصطفی خسروی از همرزمانی بود که کنار من روی برانکارد بود و سپس به بیمارستان اصفهان جهت مداوا انتقال یافتم.»
عملیات کربلای ۴ و شهادت جمع زیادی از همرزمان کازرونی
از کربلای ۴ که می گفت، رنگ بر رخسار نداشت، دستانش را روی سرش گذاشته بود و آرام می گریست. صدایش می لرزید و غم شهادت دوستان و همرزمانش در چشمانش موج میزد:
«پیش از عملیات کربلای ۴ به همراه زنده یاد مجید پناه و احد باستان حدود ۴۵ روز در بخش ترابری، وظیفه آماده سازی و انتقال قایقها را به عهده داشتیم، شبانه قایق ها را روی تریلرها می گذاشتیم و کاملا استتار می کردیم تا به محل عملیات انتقال دهیم.
هنوز فریاد همرزمانم در کربلای ۴ در گوشم می پیچد، عده ای در آن سوی آب گرفتار شده بودند و عده ای روی آب…. ۸۵ رزمنده کازرونی در آن عملیات در آبها شهید شدند. هر قایقی که به خشکی برمی گشت ۷ یا ۸ شهید را پیاده می کردیم….»
و اینک ۳۰ سال پس از پایان جنگ تحمیلی…
«افتخار می کنم که طبق دستور حضرت امام(ره) آنچه در توان داشتم برای دفاع از میهنم انجام دادم. در عملیاتهای مختلف از جمله فتح خرمشهر، رمضان و کربلای ۴ و ۵ حضور داشتم و پس از پایان جنگ نیز تا سال ۷۰ در منطقه دری فارم آبادان خدمت می کردم.
تمامی اعضای بدنم پر از ترکشهایی است که امکان خروج آنها نیست و دردهای فراوانی که یادگار دوران دفاع مقدس است به دوش می کشم. اکنون مهره های کمرم به دلیل آسیبهای ناشی از موج انفجار دچار مشکل شده و مراجعات متعدد به پزشکان مختلف بی نتیجه بوده زیرا معتقدند که عمل جراحی ریسک بالایی دارد و احتمال فلج شدن در اثر عمل جراحی دور از انتظار نیست. پای چپم از ناحیه ران دچار پارگی L7 شده و گاهی اوقات اختیار حرکت را از من می گیرد. پای راستم بر اثر موج انفجار آسیب دیده و درد فراوانی را تحمل می کنم.
در عملیاتهای ۴ و ۵ شیمیایی شدم و تمامی این سالها مشکلات تنفسی ودرگیری ریه مرا آزار می داد. سال گذشته نیز به کرونای شدید مبتلا شدم و ۴۵ روز در آی سی یو بیمارستان کازرون بستری بودم که حدود ۳۸ میلیون تومان هزینه دربر داشت. پس از آن مشکلات تنفسی و نیاز من به کپسول اکسیژن چندین برابر شده و پر کردن کپسولهای بزرگ اکسیژن و حمل و نقل آنها بر مسایل قبلی افزوده شده است.
نهایتا نیاز به دستگاه اکسیژن ساز خانگی را با مسئولین بنیاد شهید شهرستان کازرون مطرح نموده و درخواست وام جهت خرید این دستگاه نمودم ولی پس از مراجعات مکرر و انتظاری یک ماهه با پرداخت وام موافقت نشد. به ناچار مبلغی از دوستان و آشنایان قرض کردم و ارزانترین نوع دستگاه اکسیژن ساز را به قیمت ۲۲ میلیون تومان تهیه کردم.»
آیا صحیح است که نیازمند کمک خیرین باشیم؟
« ۵۳ ماه و ۲۰ روز حضور در جبهه از ۵۹/۸/۸ الی ۶۴/۲/۱۳ و ۴۸ درصد جانبازی که از سوی سپاه پاسداران تأیید شده و کارت ایثارگری مبنی بر ۳۰ درصد جانبازی که از سوی بنیاد شهید و ایثارگران صادر شده است، از افتخارات بزرگ زندگی من می باشد.
۲ فرزند دختر و ۲ فرزند پسر دارم که همگی ازدواج کرده اند. هزینه های زندگی، هزینه تهیه داروهای نایاب و گران قیمت، هزینه بیمارستان، هزینه خرید دستگاه اکسیژن ساز و… برای من بسیار سنگین است و انتظار داشتم بنیاد شهید و امور ایثارگران از من حمایت کند، تسهیلاتی در اختیارم بگذارد و اقساط آن را پرداخت کنم نه اینکه چشم به کمک دوستان و خیرین داشته باشم.
آیا صحیح است نیازمند کمک خیرین باشیم در حالی که بنیاد شهید و امور ایثارگران، متولی حمایت از ما جانبازان می باشد؟ در شهرستان کازرون ۹۵ جانباز شیمیایی حضور دارند که با توجه به شیوع بیماری کرونا دچار مشکلات فراوانی هستند. آیا حمایت از این عزیزان در دستور کار این بنیاد نیست؟»
* پایگاه خبری پرتو جنوب در گفتگو با این جانباز عزیز، فقط راوی گلایه های وی جهت مرتفع شدن مشکلاتش می باشد و صحت و سقم این مطالب بر عهده گوینده است. چنانچه بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان کازرون پاسخی در این خصوص داشته باشد، آمادگی خود را جهت نشر آن اعلام می نماید.
خبرنگار: الهام ضرغام