خیال بهار
خسته است جغرافیا از آنجا که تاریخ انگار سر آورده است ! هر که از راه بی ابریشم رسید خطی به پیشانی ما مضاعف کرد ! شکسته است این وطن از آنجا که هر که با ما نیست بر علیه ماست ! زده ام از این درخت از آنجا که هر که دست اش میرسد می شکند می شکند ! آه از خیال بهار ! محمد صفائی زمستان هزار وچهارصدوسه *** _ برای معرفی […]