غزل “ضریح چشم هایت”
قـدم آهستـه برمی دارد امشب با تو باران هم چـه شـورانگیـز بـا تـو راه می افـتد خیابان هم چو شبنم صبح پشت شیشه با لبخند می بینم شکوفا می شود با غنچه ی سبز تو گلدان هم نمـی ریـزد ز فـصـل سبز چشمان تو فـروردیـن چه شوری دارد از خـرداد دستان تو آبـان هم ضریح چشم هایت میدهد حاجت که می بینم دخــیـلی بسـته بـر کـفـرِ سـرِ زلـفِ تو ایمان هم ورق برگشته آن سانی […]