برچسب زده شده با: غزل

همزاد پری؛ غزلی از خسرو احتشامی

1404-08-07

به لب چشمه سرشب به شتاب آمده ‎بود کوزه بر دوش پی بردن آب آمده بود خوی وحشی نگهان ده بالا را داشت آب از دیدن او در تب و تاب آمده بود در هوا از نفسش عطر گل سنجد ریخت شادی انگیزتر از بوی گلاب آمده بود پیرمردان همه گفتند که همزاد پریست بس که شاداب ز جوبار شباب آمده ‎بود کوزه در آب فرو رفته و از قهقهه اش اشک در چشم بلورین […]

طعم عسل

1404-07-12

صبح سرد و چای داغ و یک غزل نغمه های شعر در بحر رمل نان تیری دست پخت دهکده وه چه می چسبد لبانت با عسل شال ترمه، نی نوازی شبان شب حنا بندان و سرمه در تیل نرمه نای و نای انبان‌، ساز و رقص ترکه بازی عشایر … قُل؛ تَعَل قاچ زین و رخت دامادی، تفنگ یورد ایل و دود هیمه، میش و کل جشن کوهستان، طلوع کل زدن واسونک های قدیمی، ترکی؛ […]

کوچ تو

1403-09-01

تب خالِ بدی بر لبم از فاصله افتاد آندم که غمِ کوچِ تو در قافله افتاد از پهنه ی آفاق شبی عکس گرفتم تصویر غمِ پر زدنِ چلچله افتاد آلاله برآن مویِ پریشانِ تو بستم افسوس میانِ من و تو صد گِله افتاد از گریه ی من زلزله شد در نَفَسِ شهر شادی همه رفت و اثرِ هلهله افتاد یک بوسه شبی از لب تو قسمت ما بود زین خاطر شیرین به دلم حوصله افتاد […]

«خیال» غزلی از سیدمحمدعلی آل مجتبی

1403-07-07

مثل یک اندیشه، یا  تصویر آهی در خیالم می خرامی چون تخیل، گاه گاهی در خیالم حال سرگردان موجود، بال سبز مرغ طوفان می شنائی تند و سرکش مثل ماهی در خیالم مانده ام در بیشه های بی سر پایان رؤیا و تو در این بی کرانه کوره راهی در خیالم می شناسی لحظه های غربت فریادهایم در تو می پیچد صدایم، عمق چاهی در خیالم وسعت یک بامدادی، غرق نوری، آفتابی بی تو می […]

«دریا» غزلی از زنده یاد محمدعلی بهمنی

1403-06-25

دریا شدست خواهر و من هم برادرش شاعرتر از همیشه نشستم برابرش خواهر! سلام، با غزلی نیمه آمدم تا با شما قشنگ شود نیم دیگرش می‌خواهم اعتراف کنم هر غزل که ما با هم سروده‌ایم جهان کرده از برش خواهر زمان، زمان برادرکشی‌ است باز شاید به گوش‌ها نرسد بیت آخرش با خود مرا ببر که نپوسد در این سکون شعری که دوست داشتی از خود رهاترش دریا سکوت کرده و من حرف می‌زنم حس […]

ای دل…

1403-06-10

ای دل نکن دیوانگی، پروانه بودن تا به کی با این حقارت پیشگان، هم خانه بودن تا به کی در سوگ بی مهری نشین، هر روز و هر شب نازنین با قوم و آیین های خود، بیگانه بودن تا به کی از درد این بیگانگی، ترسم به خاموشی رسی ای دل جفا بر خود مکن، فرزانه بودن تا به کی در خود اگر گم گشته ای، از یاد و خاطر رفته ای مانند مرغی در […]

غزلی از زنده یاد محمد علی اصلاح پذیر

1402-09-05

  خراب تر ز من اسیر عشق ناب دیده ای؟ شکسته تر ز من تو در خیال و خواب دیده ای؟ مرا به بند می کشد دو چشم بی ریای تو صدا شکسته می شود که آفتاب دیده ای؟ تو عشق می نویسی و من از تو می کنم سؤال سؤال عاشقانه را تو بی جواب دیده ای؟ ز دیده اشک می چکد که بوی عشق می دهد تو بوی دلکشی مثال این گلاب دیده […]

×