«رُقیه سروده» ی حسینی
سپاهِ اشک می بارَد زِ باده، یتیم و خارِ پا دارد رقیه زبانِ خشک و کامِ کودکانه تَنِ خشکیده سا، دارد رقیه شبِ عاشور بر زانویِ بابه عجب حال و هوا دارد رقیه میانِ کودکانِ عَمّ و عَمِّه چِه! عِشقِ بچه ها دارد رقیه به وقت پَر پَرِ گُل رویِ شاخه چه محزون صَحنه ها دارد رقیه، پدر از بهر آب، طِفلش پیاده گُرِ لَب تشنه ها، دارد رقیه پس از قتل حسین و اهلِ […]