جنون سیاهی
اندوهی مرا به سایه برده است تا ماه را دوباره به پشت ابر بکشاند و در گوشش پچ پچ کند که سایه نشینان جنون سیاهی دارند. ستاره های دور دست را نمی بینند و چشم هایشان به خواب آلوده است. زمان سیاهی شب را پس خواهد گرفت آن گاه روز هایشان را می تاراند وما شب نشینان سایه نشینان آفتاب خواهیم بود. چشمانت را به ماه بسپار که ستاره های شب نشین را به سایه […]