«دریا» غزلی از زنده یاد محمدعلی بهمنی
دریا شدست خواهر و من هم برادرش شاعرتر از همیشه نشستم برابرش خواهر! سلام، با غزلی نیمه آمدم تا با شما قشنگ شود نیم دیگرش میخواهم اعتراف کنم هر غزل که ما با هم سرودهایم جهان کرده از برش خواهر زمان، زمان برادرکشی است باز شاید به گوشها نرسد بیت آخرش با خود مرا ببر که نپوسد در این سکون شعری که دوست داشتی از خود رهاترش دریا سکوت کرده و من حرف میزنم حس […]