شعری از زنده یاد نجمه زارع
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد نخواست او به من خسته – بی گمان – برسد شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد چه می کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر به راحتی کسی از راه ناگهان برسد… رها کنی، برود، از دلت جدا باشد به آن که دوست ترش داشته، به آن برسد رها کنی، بروند و دو تا پرنده شوند خبر […]