برچسب زده شده با: داستان

داستانک «آی اس کیو»

1404-03-18

نویسنده: داریوش ندری سلام، با امروز ۶ ماه میشود که حقوق نداده اند، لباس هایمان بوی کاغذ اسکناس را حس نکرده اند. پیراهنم اعتماد به نفسش را از دست داده و دکمه هایش یک به یک باز می شود. از ناراحتی سر آستین هایش چرک شده اند. شلوارم بخاطر حفظ آبرویم خودش را با تمام توان بالا میکشد و وقتی از کوچه ایی رد میشوم که کسی نیست، خودش را بدست سرنوشت داده و مانند […]

چلوس آتشین پیرزن

1403-12-21

بچه های پیرزن به کوه رفته اند به قلم: کاظم دشمه اواخر زمستان است، هر از گاه باد سردی وزیدن می گیرد و درحالی که هوا رو به غروب می رود، ابرهای سپید و سیاهی آسمان را می پوشانند، چیزی نمیگذرد که دوباره ابرها می روند و آسمان آبی پدیدار می شود و ستاره ها شروع به چشمک زدن می کنند. معلوم نیست آیا روزی آفتابی را در پیش داریم یا که طوفانی در راه […]

کارت دعوت

1402-07-11

نویسنده: نیره محمودی راد- لارستان جعبه را روی میز کنار تختخواب گذاشتم. جعبه ی چوبی خراطی شده ای بود که در چند گوشه اش منبت کاری های ظریفی داشت. یک روبان یاسی با نگینی آبی دور کاغذ لوله شده ای گره خورده بود. گره پاپیون روی کاغذ را باز کردم. روی کارت دعوت با خطی زیبا نوشته شده بود: “به نام اهورامزدا ، آفریدگار زندگی و خرد” فرخنده روزی‌ست میلاد آنیتای عزیزم، مظهر زیبایی و […]

×