سوغات دلتنگی «برای بیژن شیبانی»
باران هنوز سر به راه نشده بود که ما چتر داشتیم … مگر ما چند نفر بودیم که گمان می بردیم اردیبهشت شاخه ای از بهشت است آنسوی دیوار آنسوی دیوارها … و شهادت شب بوها … رفیق چیزی که میگذرد دریاست چیزی که میماند نمک است از آب ها که بگذریم زخم ها از پاروها چیزی کم ندارند اما ابرها ابرها هنوز برای هفتکل سوغات دلتنگی می آورند و بس … محمدصفائی *** […]