شعر سپید؛ “بغضی در حنجره”
بغضی در حنجره
لحظه ای هم
رهایم نمی کند
بغضی که در حنجره ست به
ژاله ای که سرازیر روی گونه
عطری ز بوی
یاس و نرگس می دهد
اشک حسرت
وقتی که هدف می گیرد
و
قلبی
به تکرار
جداره سینه را
مانند مرمی
سوراخ می کند
روزگار
برای گرفتن نفس… جان…
وای… زود… دیر می شود
درون سرابی
گنجه ای سر به مُهر
قلب را می گویم
کدام صندوقچه را بگردم؟
تا روح خسته ام را
در پستی و بلندای
زندگی
با لقمه ای عشق، فنجانی قهوه
مهمان کنم؟
تاکستان لبریز از کبوتر های سفید
جای مهربانی خالی است
از عشق هم خبری نیست
جشنواره غوک های برکه ها بر پاست
گاهی
که دلم می گیرد
ناقوس عشق
از درون یک ندامتگاه
با صدای گوش خراش
دیوار صوتی آن محیط و دور و برم را
می شکند
از روی صندلی چوبی باغچه
به باغ و گل های تشنه ی کنار خود
میخ می شوم
و نگاهم به خیابانی که انتهایش …پیداست
ساعتی وظیفه شناسِ
آه، دیر شد
باید …عشق… و پرواز را به خاطر سپرد.
مهرداد ترابی ابیوردی
***
– برای معرفی و نقد کتاب تازه چاپ شده تان! در این ستون، تماس بگیرید.
– آثار ادبی خود را همچنین می توانید در واتس آپ یا ایتا به شماره ۰۹۱۷۸۲۲۵۸۴۸ علی حاتمی «ع.آیدین»، ارسال فرمایید.
– به همراه اثر، عکسی «حتی الامکان غیر پرسنلی» از خود بفرستید.
علی حاتمی «ع. آیدین» – دبیر سرویس ادبی پرتو جنوب