» تکنولوژی » یک دیدار – یک بازگشت
تکنولوژی
کد خبر:44797 | ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ ساعت ۱۱:۴۴

یک دیدار – یک بازگشت

پرتو جنوب

آن دو برادر سید محمود و سیدجواد بهارلو اهل زرقان فارس

بعد از سالیان دور به دیدار سیدجواد بهارلو رفتیم مجموعه ای از بچه های جبهه و جنگ و همرزم سیدجواد (هیات راویان شهدا شهرستان کازرون) که خبری شنیده بودند که ظاهرا مشکلی خارج از دردهای قطع نخاعی برایش پیش آمده و احتمال به شهادت رسیدنش حتمی بوده است.
همت این مجموعه بر آن شده بود که حداقل قبل از رفتن او را زیارت کنند چرا که جانبازان قطع نخاعی هر روز با مرگ دست و پنجه نرم می کنند تا کدامیک پیروز شود و تا حالا سیدجواد پیروز این میدان بوده است.
باید بدانیم که جنگ و درد در بدن سیدجواد بهارلو و قطع نخاعی ها همیشه ادامه دارد.
اما آنچه مرا بر آن داشت که بنویسم نه یک دیدار که روایت عدد دو برای این دو برادر بود.

سیدمحمود بهارلو در عملیات والفجر دو سال ۶۲ در منطقه حاج عمران تپه برد زرد به شهادت می رسد.
و سیدجواد بهارلو نیز در عملیات کربلای دو سال ۶۵ در منطقه حاج عمران تپه شهید صدر به درجه جانباز قطع نخاعی می رسد.

سیدجواد سال آینده قطع نخاعش ۴۰ ساله می شود که بسترش تختی شده است که فقط بر روی آن زنده است. من از درد او نمی گویم که درد قطع نخاعی ها گفتنی نیست که تنها بگویم خدا می داند و بس.

اما وقتی به خانواده یک جانباز برمیگردی زندگی برای آنان سخت تر از دردی است که جانباز تحمل می کند.
۴۰ سال جابجایی
۴۰ سال پرستاری
۴۰ سال کنار او بودن
۴۰ سال صبر و تحمل کردن
و …..
و باید گفت زجر و سختی که خانواده جانبازان خصوصا قطع نخاعی ها می کشند از شهادت کمتر نیست.
و در اخر به خاطره ای از سیدجواد مطلب را به پایان می برم و از خداوند برای سیدجواد بهارلو سلامتی بدون درد و برای خانواده ایشان طاقت و صبر بیشتر خواهانم.

خاطره سید جواد و بازگشت به دنیا:

بنده حقیر به درگاه حق بخاطر جراحت جنگی از روز اول تا به حال یک حتی یک روز نشده که بدون درد بگذرانم هر نوع دارو یا آمپولی هم تجویز کرده اند جوابگو نبوده و نیست خدا داند که از این درد روزی چند مرتبه مرده و زنده می شوم.
گاهی فشار درد چنان بالا می رود که حتی با خدا هم دعوا می کنم در آخر دعوا دیگه رمقی برام نمیمونه بی حال میفتم روی تخت بگذریم.
تا به حال چند باری نزدیک بود که این دنیا را بدرود بگویم آخرین آن تقریبا دو سال و خورده ای پیش بود در حال رفتن از این دنیا بودم که دیدم جمعی از شهدا در قسمتی از منزل نشسته اند دو منتظر.
بین اون شهدا عمو مرتضی جاویدی عمو جلیل اسلامی و عمورضا بدیعی (هر سه شهید شده اند) حضور داشتند خب بنده با این سه نفر حشر و نشر داشتم اما دیگر شهدا از استان‌های دیگر بودن همه ساکت نشسته بودن چون اهل منزل از شب قبل می‌دانستند حالم وخیم هست از یک نفر از آشناها گفته بود بیا ببین جواد چه حالی هست ببین کاری میتونی بکنی یا خیر؟ ایشونم اومده بود.
چون در محضر شهدا بودم حکم حرف زدن نداشتم اصلا زبانم باز نمیشد طرفی که اهل منزل صداش زده بودن گفت جواد چه روزی فلان جا بود گفتند نمیدانیم باید از خودش بپرسید طرف صدا زد جواد چه روزی فلان جا بودی چون حکم حرف زدن نداشتم فقط با اشاره انگشت به اونها فهماندم که چه روزی بوده.
نمیدانم چه دعائی بالای سرم خواند از حالت رفتن برگشتم شهدا هم حرکت کردن رفتن آنوقت توانستم چشمانم باز کنم ببینم چه وضعیتی هست و معترض خانواده شدم که چرا نگذاشتید بروم از این همه درد ورنج خلاص شوم.

دعا می کنم که سیدجواد و دیگر عزیزان قطع نخاعی ما را بخاطر بی توجهی نسبت به آنان حلال کرده و ببخشند.

حسین پیروان – اردیبهشت ۱۴۰۴ خورشیدی

دیدگاهتان را بنویسید

  • ×