بازی روزگار…
نویسنده: کارمند رتبه ۱۵ “مرضیه خداهمتی” – کارشناس اداره مشاوره و مددکاری پلیس فارس
با وجود اینکه خانوادهام مرا با اجبار سر سفره عقد نشاندند، اما تصمیم گرفته بودم به همسرم عشق بورزم و کانون گرم زندگیمان را حفظ کنم، اما نمی دانستم که بازی روزگار برخلاف آرزوهایم خواهد گذشت…..
از وقتی یادم میآید دوران بچگی سختی را سپری کردهام. پدرم به خاطر خستگی کار بیش از حد و شرایط بد اقتصادی، اکثر اوقات بیحوصله و عصبی بود . پدری که دست بزن داشت و مادری که حمایتش در حد گریه و نفرین به پدرم بود.
من به همراه خواهر و برادرهایم همیشه از داد و فریادهای پدرم وحشت داشتیم و مراقب بودیم که مبادا دست از پا خطا کنیم. خودم را سرگرم درس خواندن کرده بودم، از مادربزرگم یاد گرفته بودم که برای آرامشم به نماز و قرآن خواندن پناه ببرم و همین تحمل شرایط را برایم آسان تر کرده بود و روحیه ام را حفظ می کردم. زمان به سرعت برق و باد میگذشت و من و خواهر و برادرانم روز به روز بزرگتر میشدیم.
سال دوم دبیرستان بودم که به صلاحدید خانواده مجبور به ازدواج شدم . همسرم ۱۸ سال بزرگتر از من بود. مدتی عقد کرده ماندیم. با وجود اینکه دوران عقد را می گذراندم اما به خاطر سن کم هیچ درکی از ازدواج نداشتم و هرگز احساس و علاقهای نسبت به همسرم پیدا نکردم.
بعد از تمام شدن امتحانات دبیرستان، مراسم عروسیمان به سادهترین شکل ممکن برگزار شد. در آن زمان ناراضی نبودم و شاکر خدا بودم، چون شرایط زندگیم خیلی متفاوت تر از خانه پدری شده بود.
پس از مدتی پسرم به دنیا آمد و به زندگیام آرامش و طراوت وصف نشدنی هدیه داد. همه چیز داشت خوب پیش میرفت و همسرم برای رفاه من و پسرمان بیشتر از قبل تلاش میکرد و این مرا به ادامه زندگی با مردی که علاقهای به او نداشتم، دلگرم میکرد. با وجود اینکه خانوادهام مرا با اجبار سر سفره عقد نشاندند، اما تصمیم گرفته بودم به همسرم عشق بورزم و کانون گرم زندگیمان را حفظ کنم، اما نمی دانستم که بازی روزگار برخلاف آرزوهایم خواهد گذشت.
رفتار همسرم طی یک شکست مالی که صرفا به دلیل اعتماد بیش از حد به دوستانش بود به مرور زمان تغییر کرد. استعمال دخانیات بیش از حد، شک و بدبینی و دهن بین بودنش رابطهمان را سردتر کرده بود. علاوه بر این مسائل و مشکلات، بعدها متوجه شدم که همسرم از فشار روانی شکست مالی که زندگیمان را به فنا داد، به مواد مخدر اعتیاد پیدا کرده است و به خاطر مصرف مواد مخدر، شک و بدبینیاش تا جایی رسیده بود که همیشه در منزل تنش و درگیری بوجود میآورد. سر کار رفتنش یک روز در میان شده بود و در قبال زندگیمان هیچگونه مسئولیتی را به گردن نمیگرفت و غالبا در خانه به خاطر طلبکارها پنهان بود.
روزها به همین منوال میگذشت، دیگر از آن دختر شاد و پر انرژی سابق هیچ خبری نبود. از لحاظ روحی افسردگیام بیشتر شده بود به طوری که نیمههای شب با کابوسهای وحشتناک از خواب بیدار میشدم و روزها ساکت و بهت زده بودم و مدام منتظر وقوع اتفاق بدی بودم و این اضطراب و ترسم را چند برابر میکرد.
به سختی همسرم را راضی کردم که به روانشناس مراجعه کنیم. بعد از چند جلسه، تشخیص روانشناس بر اختلال دو قطبی همسرم بود و برای خودم هم تشخیص افسردگی و وسواس فکری داد. روانشناس آن مرکز پیشنهاد داد که به متخصص اعصاب روان مراجعه و در صورت صلاحدید دکتر دارو مصرف کنیم.
این تنها بخشی از داستان عذابآور زندگیام بود. در گیر و دار این همه تشویش و نابسامانی، که اوضاع داشت به خوبی پیش می رفت، متوجه شدم که همسرم تومور مغزی دارد. انگار روزگار با من سر جنگ داشت و این تقدیر تلخ پایان خوشی در انتظارش نبود.
بعد از جراحی و گذراندن دوران نقاهت و ترک اعتیاد، همسرم کمی از لحاظ خلق و خو تغییر کرده بود، اما علیرغم هشدارهای پزشک، این بار به مصرف قرص روی آورده بود و این روند درمانش را تحت تاثیر قرار داده بود.
اکنون چند سال است که روزگارم به همین روال میگذرد و احساس میکنم از خود واقعیام دور شدهام، به طوری که دیگر هیچگونه انگیزهای برای ادامه زندگی با چنین مردی را در خودم نمیبینم. اخیراً متوجه شدم که تنش بین من و همسرم بر روحیه پسرم که حالا در سن نوجوانی قرار دارد، تاثیر سوء گذاشته و دچار افسردگی شده است. اکنون با وجود تمام تردیدهایم برای جدایی، توکل به خدا کردم و به مرکز مشاوره مراجعه کردهام تا بلکه راهی برایم باز شود و زندگیام را از این تشویش و نابسامانی نجات دهم.
نظر کارشناس مشاوره:
اعتیاد به مواد مخدر یکی از شایع ترین آسیب های اجتماعی جهان معاصر و از جمله ایران است. به گونه ای که اگر ادعا شود اعتیاد به مواد مخدر یکی از بحران های اصلی دنیای کنونی است و به صورت یک معضل جهانی روز درآمده، اغراقی صورت نگرفته است.
اعتیاد یک بیماری پیچیده و مزمن مغزی تحت تاثیر ژن ها و محیط است که با استفاده از مواد یا اقدامات اجباری مشخص می شود که علی رغم پیامد های مضر، فرد همچنان به عملکرد خود ادامه می دهد . اعتیاد به طور معمول با گذشت زمان بدتر می شود. فرد مبتلا به اعتیاد قادر به قطع مصرف یک ماده یا ترک انجام یک رفتار نیست، اگرچه می داند که اثرات مضری برای زندگی وی دارد.
افراد معتاد به دلیل عدم برخورداری از مهارت حل مسئله و واقعیت سنجی ضعیف در برخورد با مشکلات زندگی به جای حل و فصل سازگارانه مشکل، به راه حل اعتیاد یا به خود آسیب رساندن متوسل می شوند که پیامد های بدتری برای آنان دارد.