شاهنامهٔ فردوسی و تازیان – بخش ۲
به قلم: ناصر امیرعضدی
پس از زاده شدن منوچهر و در پاسخ فریدون به پوزشخواهی و ترفند تازهٔ سلم و تور، بدینگونه از تازیان سخن می رود:
…کنون چون ز ایرج بپرداختید
بکین منوچهر برساختید!
نبینید رویش مگر با سپاه
ز پولاد بر سر نهاده کلاه
ابا گُرز و با کاویانی درفش
زمین کرده از سُمّ اسپان بنفش
سپهدار چون قارن رزمزن
چو شاپور و نستوه شمشیرزن
چو سامِ نریمان و «سروِ یمن»
به پیشِ سپاهاندرون، رایزن…
و باز در جای دیگر:
منوچهر چون زادسروِ بلند
بکردارِ طهمورثِ دیوبند
نشسته بَرِ شاه بر دستِ راست
تو گویی زبان و دلِ پادشاست
به پیش اندرون قارن رزمزن
بدستِ چپش سرو، شاهِ یمن
چو شاهِ یمن سرو، دستورشان
چو پیروز گرشاسب گنجورشان…
و نیز:
رده برکشیده ز هر سو سپاه
منوچهر با سرو در قلبگاه
بیشتر بخوانید:
شاهنامه فردوسی و تازیان – بخش ۱
جالب اینکه باز هم بیحقوقی زنان و پذیرفته نبودن نقش زنان در میانِ دودمانها در ابیات پس از این و در آنجا که تور برای منوچهر پیغام میفرستد، بخوبی نشان داده شده است:
…یکایک طلایه بیامد قباد
چو تور آگهی یافت، آمد چو باد
بدو گفت: نزد منوچهر شو
بگویش که ای بیپدر شاهِ نو!
اگر دختر آمد ز ایرج، نژاد
تو را تیغ و کوپال و جوشن که داد؟!…
گویی که میخواهد بگوید از دختران و زنان نژادی ساخته نمیشود!
اما در دنبالهٔ یاد از تازیان نیز چنین آمده است:
به پیش سپه قارن رزمزن
ابا رایزن «سرو، شاهِ یمن»…
نوبت دیگری که سخن از تازیان میرود داستان زال و رودابه است:
…یکی پادشا بود مهراب نام
زبردست و با گنج و گستردهکام…
ز «ضحاکِ تازی» نسَب داشتی
به کابل همه بوم و بر داشتی
همی داد هر سال مر سام، ساو
که با او به رزمش نبود ایچ تاو
و باوجود تازیتبار بودن مهراب، باز هم او به دل زال مینشیند:
خوش آمد هماناش دیدار او
دلش تیزتر گشت در کار او
چو مهراب برخاست از خوانِ زال
نگه کرد زال اندر آن بُرز و یال
چنین گفت با مهتران زالِ زر
که زیبندهتر زین که بندد کمر
اما در همین جا است که یکی از همراهان زال، سخن از دختر مهراب به میان میآورد و چگونگی دیدن او را که برای رسم آن دوران تا اندازهای هم مدرن بوده، بر زبان میآورد:
یکی نامدار از میان مهان
چنین گفت کای پهلوان جهان
«پسِ پردهٔ» او یکی دختر است
که رویش ز خورشید روشنتر است!…
بهشتیست سرتاسر آراسته
پُرآرایش و رامش و خواسته!
«به پیش پدر خفته بُد چند بار!»
فرستاده بودم ز سام سوار
«یکایک بود رسمِ نو در جهان»
«که از مرد، زن هیچ ناید نهان!»
برآورد مر زال را دل بجوش!
چنان شد کز او رفت آرام و هوش!
که ار نیکوی مرد ایدون بود
ببینی که زین زاده خود چون بود!…
اما جالب اینکه با آنهمه، زال با دیدگاه دینخویانهاش، آرزوخواهی(دعوت) مهراب را به دلیل بتپرست دانستن او، نمی پذیرد و در پاسخ مهراب که گفته است:
مرا آرزو در زمانه یکیست
که آن آرزو بر تو دشوار نیست
که آیی به شادی سوی خان من
چو خورشید روشن کنی جان من،
زال اما :
چنین داد پاسخ که این رای نیست
به خانِ تو اندر، مرا جای نیست
نباشد بدین، سام همداستان
همان شاه، چون بشنود داستان
که بهتر بود بگوید:
همان شاه چون بشنود راست آن
که ما میگُساریم و مستان شویم
سوی خانهٔ بتپرستان شویم!
جز آن هرچه گویی تو، پاسخ دهم
بدیدار تو رای فرّخ نَهم!
چو بشنید مهراب، کرد آفرین
به دل زال را خواند ناپاکدین!
اما به ناگزیر:
خرامان برفت از برِ تختِ او
همی آفرین خواند بر بخت او
چو دستان سام از پسش بنگرید
ستودش فراوان چنانچون سزید
اما با این حال:
از آنکو نه همدین و همراه بود
زبان از ستودَنْش کوتاه بود!…
همچنین در هنگام دیدار پنهانی زال و رودابه، باز هم زال نگرانی خود را از ناپذیرفتن منوچهرشاه و نیز پدرش سام، بر زبان میرانَد:
سپهبد چنین گفت با ماهروی
که ای سرو سیمینبر و رنگ و بوی
منوچهر اگر بشنود داستان
نباشد برین کار همداستان
همان سامِ نیرَم برآرَد خروش
از این کار بر من شود او بجوش!
ولیکن نه پُرمایه جانست و تن
همان خوار گیرم، «بپوشم کفن!»
پذیرفتم از دادگر داورم
که هرگز ز پیمان تو نگذرم
شوم پیشِ یزدان ستایش کنم
چو ایزدپرستان نیایش کنم!
مگر کاو دلِ سام و شاهِ زمین
بشویَد ز خشم و ز پیکار و کین
جهان آفرین بشنوَد گفتِ من
مگر کاشکارا شوی جفتِ من
که نکتهٔ برجسته در این چند بیت، بکارگیری عبارت «کفنپوشی» زال است که چیرگی اندیشه و جهانبینی اسلامی را در ناخودآگاه راوی شاهنامه یعنی خود فردوسی به روشنی نشان میدهد، که در جاجای شاهنامه هم این واژهٔ اسلامی «کفن» بارها آمده است.
و دیگر اینکه رودابه هم که تبعاً می بایست به کیش بتپرستان باشد، چنین میگوید:
بدو گفت رودابه: من همچنین
پذیرفتم از «داورِ کیش و دین!»
که بر من نباشد کسی پادشا
«جهانآفرین» بر زبانم گوا!
جز از پهلوانِ جهان، زالِ زر
که با تخت و تاجست و با زیب و فرّ…
و پس از اینکه زال، موبدان و ردان را گرد میآورد، به رایزنی با آنان مینشیند و پس از آوردن سخنانی از این دست:
…همه کاخ مهراب مِهرِ منست
زمینش چو گَردانسپهرِ منست
دلم گشت با دختِ سیندخت رام
چه گوینده باشد بدین رای سام؟
شود رام گویی منوچهر شاه
جوانی گمانی برَد، یا گناه
زیرا که:
چه مهتر چه کهتر چو شد جفتجوی
سوی دین و آیین نهادست روی…
باری
چه گوید کنون موبدِ پیشبین
چه دانید فرزانگان اندر این؟
و از آنان در این باره رایزنی میخواهد و چنین پاسخ می شنود:
ببستند لب موبدان و ردان
سخن بسته شد بر لبِ بخردان
که ضحاک، مهراب را بُد نیا
دل شاه از ایشان پر از کیمیا
گشاده سخن کس نیارست گفت
که نشنید کس نوش با نیش جفت…
اما با اینکه به زال چنین پاسخ می دهند:
که ما مر تو را یک به یک بندهایم
نه از بس شگفتی سرافکندهایم
که باشد از این کمتر و بیشتر
به زن پادشا را نکاهد هنر
ابا آنکه مهراب ازین پایه نیست
بزرگست و گُرد و سبکمایه نیست
بَد آنست کز گوهرِ اژدهاست!
و گر چند بر تازیان پادشاست!
اگر شاه را بَد نگردد گمان
نباشد از او ننگ بر دودمان
پس بر این رای همداستان می شوند که زال نامهای سوی سام بفرستد و رای او را در این باره بخواهد و بگوید:
چه فرماید اکنون جهانپهلوان
گشایم ازین رنج و سختی روان…
که من دختِ مهراب را جفتِ خویش
کنم راستی را به آیین و کیش
که پیمان چنین رفت پیشِ گروه
چو باز آوریدم ز البرز کوه
که هیچ آرزو بر دلم نگسلم
کنون اندرین است بسته دلم…
اما سام هم پس از آگاهی از ماجرای دلدادگی زال به رودابه، حتی با اینکه زال گفته بود:
که من دختِ مهراب را جفتِ خویش
کنم راستی را به آئین و کیش
یعنی او را برپایه آئین و کیش خواسته بود، باز هم این پیوند برَش گران آمد:
سخنهای دستان سراسر بخواند
بپژمرد و بر جای خیره بماند
پسندش نیامد چنان آرزوی
دگرگونه بایستش او را به خوی
چنین داد پاسخ که آمد پدید
سخن هرچه از گوهرِ بد رسید!
چو مرغ ژیان باشد آموزگار!
چنین کامِ دل جوید از روزگار!…
و دلدادگی زال را، از بدگوهری او و دستاورد پرورشش بدست سیمرغ دانست!
دنباله دارد…
***
_ برای معرفی و نقد کتاب تازه چاپ شده تان! در این ستون، تماس بگیرید.
_آثار ادبی خود را همچنین می توانید در واتس آپ یا ایتا به شماره ۰۹۱۷۸۲۲۵۸۴۸ علی حاتمی «ع.آیدین»، ارسال فرمایید.
_ به همراه اثر، عکسی «حتی الامکان غیر پرسنلی» از خود بفرستید.
علی حاتمی «ع. آیدین» – دبیر سرویس ادبی پرتو جنوب