یک خاطره تلخ و شیرین از آخرین روز سال ۱۴۰۳
به قلم کاظم دشمه
(سقوط برادرم از کوهستان «ارتفاعات دوان» و تلاش و فداکاری دوستان خویشاوندان، اورژانس، هلال احمر و…. )
در آخرین روز سال ۱۴۰۳ در حالی که با شور و شعف و شادی فراوان سفره هفت سین و سایر ملزومات سال نو را تدارک میدیدیم گوشی من زنگ خورد. در آن سوی خط صدای ضعیفی بود که با آه و ناله فراوان میگفت: “من از کوه پرت شده ام، و اصلا حالم خوب نیست، مرا نجات دهید”
آری برادرم بود که با دوستانش برای تفریح و صبیعت گردی به بالا کوه دوان رفته بود.
یهویی قلبم فرو ریخت، دنیا روی سرم خراب شد، دست و پایم را گم کردم، خدایا چه کار کنم.
به برادر بزرگترم که در بوشهر بود زنگ زدم. به دوست برادرم(محمدرضا منصوری) که در پایین کوه و در روستای دوان بود زنگ زدم و خواستم که هر چه زودتر خود را به بالای کوه و محل حادثه برساند.(البته برادرم نیز به ایشان زنگ زده بود.)
به اورژانس زنگ زدم.
به پسرعمویم سهراب(احد عظیمی) زنگ زدم، متاسفانه شیراز بود.
به دوست و فامیل دیگرمان سیدقاسم موسوی زنگ زدم، خوشبختانه کازرون بودند و سریعا خود را به درب منزل رساندند. سوار شدیم و به سرعت به سمت دوان رفتیم و از آنجا به کوه زدیم. جاده ای که به بالای کوه می رود توسط خود اهالی و با هزینه شخصی ساخته شده است. این جاده ی خاکی علاوه بر اینکه بسیار خطرناک، نا ایمن و پر از دست انداز هست، شیب بسیار تندی نیز دارد و به صورت مارپیچی تا کنار کلبه ها و باغستان های اوج قله ادامه دارد. در هر صورت به جز ماشین های شاسی بلند و کمک دار سایر ماشین ها به ندرت می توانند از این کتل بالا بروند.
به هر حال با ماشین سمند سیدقاسم به هر سختی یا جان کندنی که بود از کوه بالا رفتیم و در اوج قله پیاده شده و با راهنمایی آقایان منصوری خود را به محل حادثه رسیدیم.
برادرم کاووس در آن سوی قله پایش لیز خورده و به ته دره ای سقوط کرده بود. به سختی از شیب تند و سنگلاخی دره پایین رفتیم و به محل حادثه رسیدیم.
گرچه برادر دیگر آقای منصوری که بالای کوه بوده زودتر از همه خود را بالای سر برادرم رسانده و زخم های برادرم را با پارچه و… بسته بود و از خونریزی بیشتر جلوگیری کرده بود. اما به هر حال سر و رویش خونین بود، دست و سر و مهره های کمرش آسیب دیده بود و اصلا حال و روز خوبی نداشت. فقط جز اینکه با او صحبت کنم و امیدواری بدهم دیگر هیچ کار دیگری از من و سایر دوستان ساخته نبود. اگر کوچکترین حرکتی می کردیم باز هم به قسمت پایینتر دره سقوط می کردیم. البته آنچه را که فقط می توان لطف خداوند نامید، این بود که فقط در آن قسمت که برادرم افتاده بود گوشی ها خط می دادند فقط چند متر که پایینتر میرفتیم آنتن قطع می شد.
به هر حال باز هم با اورژانس و نیروهای امدادی تماس گرفتیم.
با برادرم، سرهنگ اعظمی، مهندس شیبانی، مهندس رحیمی و… تماس گرفتم و خواستم با نیروهای امدادی تماس بگیرند و هر تلاشی که می توانند انحام دهند.
در هر صورت یک ساعت بعد از رسیدن ما با تماسهای مکرری که دوستان با اورژانس داشتند، مطلع شدند که ماشین اورژانس اندکی پایین تر از ما در شیب تند جاده کوهستانی گیر افتاده و قادر نیست بالاتر بیاید.
یکی از دوستان دوانی با ماشین تویوتا پایین رفتند و توانستند امدادگران اورژانس را به محل حادثه بیاورند.
دوستان اورژانسی نیز بعد از ارائه کمک های اولیه اظهار داشتند که به دلیل صعب العبور بودن محل حادثه به هیچ وجه نمیتوانند مصدوم را جابه جا کنند. که حقیقتا راست میگفتند، محل حادثه علاوه بر شیب خطرناکی که داشت بسیار سنگلاخی و جنگلی بود. و در نتیجه حتما باید با هلال احمر تماس می گرفتیم. تا نیروهای امداد و نجات ویژه کوهستان را به محل حادثه اعزام نمایند.
گرچه سایر دوستان از قبل به همه جا حتی به فرماندهی نیروی انتظامی هم زنگ زده بودند باز هم به سرعت با هلال احمر و…تماس گرفتیم و خواستیم که به یاری ما بشتابند.
همچنین با پلیس ۱۱۰ و فرماندهی انتظامی شهرستان و با رئیس امور عشایر شهرستان(مهندس مجید شیبانی) و…. تماس گرفتیم.
خوشبختانه بعد از ساعاتی دیگر نیروهای امداد و نجات هلال احمر که علاوه بر مجهز بودن، کوهنوردان ماهر و فداکاری بودند خود را به محل حادثه رساندند. و برادرم را بر روی برانکارد مخصوصی که داشتند گذاشتند، بستند و با همکاری عزیزان اورژانس و سایر دوستان(که الحق والانصاف بسیار غیرتمند و فداکار بودند و واقعا از جان مایه گذاشتند) به سختی و با هزار مکافات توانستیم از میان درخت ها، درختچه ها و سخره های سخت و شیب تند و سنگلاخی و کمرکش کوهستان عبور دهیم و بعد از چند ساعت برادر مصدومم را به ماشین اورژانس برسانیم. البته تعدادی جوان موتورسوار نیز خود را به محل حادثه رساندند که نمیدانم از طرف چه ارگانی آمده بودند.
به هر حال برادرم را به داخل ماشین اورژانس گذاشتیم و از کوه سرازیر شدیم. کوه دوان آنقدر بلند بود که طبق گفته اهالی دوان در هنگام شب روشنایی شهرهای بوشهر و گناوه کاملا مشخص است.
ما نیز هنگامی که از داخل ماشین اورژانس به پایین نگاه میکردیم آنقدر مرتفع و بلند بود که گویی از بالای ابرها و از داخل هواپیما به پایین نگاه می کردیم.
به هر حال بعد از شش ساعت تلاش و تقلای نفسگیر توانستیم برادرم(کاووس دشمه) را نجات داده و به بیمارستان ولیعصر کازرون انتقال دهیم.
آری عزیزان گرچه حادثه تلخی بود اما همکاری و همبستگی دوستان، عزیزان و ارگان های مختلف باعث شد که با نجات برادرم خاطره شیرینی در قلب و جان ما تا همیشه به یادگار بماند.
لذا در پایان بر خود لازم میدانم از نیروهای محترم و فداکار اورژانس و هلال احمر شهرستان کازرون، فرماندهی محترم نیروی انتظامی، کوهنوردان عزیز و از اهالی محترم روستای دوان(محمدرضا منصوری، علی منصوری، حمید منصوری، بهرام زارع، دهیار محترم و……. که به صورت خودجوش خود را به محل حادثه رسانده و به یاری برادرم شتافتند. باید اذعان کنم اگر عزیزان دوانی نبودند ما هرگز قادر به پیدا کردن محل حادثه نبودیم.)
آقایان سید قاسم موسوی، مهندس مجید شیبانی(رئیس اداره امور عشایر کازرون)، مهندس علیمردان رحیمی(رئیس امور عشایر سمیرم)، جناب سرهنگ احمد اعظمی، آقایان بهرام عظیمی، مهدی عظیمی، سعید طالبی، علی دشمه، حسین دشمه(که با تلاش فراوان خود را به بالای کوه رسانده و بعضی لوازم ضروری را برای ما آوردند) آقای اسماعیلی، و….. و از همه عزیزان و بزرگوارانی که در کنار ما بودند و در نجات برادرم صمیمانه همکاری نموده و زحمات فراوانی را متقبل شدند، صمیمانه سپاسگزاری نموده و سالی توام با سلامت، سعادت و سربلندی را برای آنها آرزو نمایم.