برچسب زده شده با: شعر

مترسک های جالیز

1404-03-10

در “ده” خبری نیست. گاه گاهی خنده هایی با نقاب کز پشت شیشه های شهر تا مغز استخوان جانسوز باقیست! از بلندای کاخ تا گونه های غم گرفته از تمام بالماسکه های کاریکاتوری برای آرامش تا ناتمامی پر از شکنجه در قهقرای پستی مطلق تا جسارتی که نیست… فقط بازار و جشن غوکان در برکه ها هیچکس جز مترسک های “جالیز” پیدا نیست. از این بوران پی درپی تمام سوزها استخوانی تنور قلب ها، خاموش آن […]

دلم پرواز می خواهد

1404-03-06

دلم پرواز می‌خواهد به دشتی بی‌کران ،پرنور به مانند حواصیلی، عقابی، چرخ ریسک و شاید پوپکی مسرور به رودی که سرودی نرم و آهسته بخواند بر دلی مجروح به گنجشکی که شاد و مست بگوید قصه‌ای از دور دلم پرواز می‌خواهد در اندوه پریشانی که می رقصد بسان بید مجنونی معلق در مسیر باد به چنگ و نغمه‌ای پرشور به چشمان چراغی در خم کوچه نشسته قامتش در انتظار پیچ نامحدود دلم پرواز می‌خواهد پس […]

شبیه معجزه در پیچ و تاب عشق

1404-03-03

گیرم شبیه معجزه در پیچ و تاب عشق دستی دوباره زنده کند التهاب عشق بر من نماز مرده بخوان اینکه عمر نیست وقتی که خوانده فاتحه ما جناب عشق دلتنگ خنده های تو بودن گناه نیست وقتی که در بساط دلم غیر آه نیست دیگر چگونه ساحل آرامشت شوم وقتی که جزر و مد دلم دست ماه نیست وقتی که طعم مرگ چشیدم نیامدی در انتهای درد بریدم نیامدی ای آفتاب روی تو رویای ظلمتم […]

سلام ای معنی باران

1404-02-27

سلام ای معنی باران سلام ای حضرت خورشید سلام ای آفتاب شرق سلام ای صبح پر امید سلام ای آنکه مقصود تمام مبتلایانی سلام ای تکیه گاه من میان یاس یا تردید **** منم آن خاک گرمی که دیار مرزدارانم من آری پرورشگاه تبار ناخدایانم جنوبی سر به زیر اما همان همسایه دریا پر از موج غرور حتی اگر آتش به دامانم **** از اینجا تا حضور تو اگر چه راه بسیار است مرا با […]

نامه ای به شمس لنگرودی

1404-02-23

شعرها شعرها سر باز کرده اند! ‌ همان شعرهایی که کارگر بوده‌اند! جهان اکنون عقربی شده است و دست های بشر بر سر چقدر یادآور چلیپا بر جلجتاست ! شاعران هنوز هم با بیتی جنگ ها را سرد میکنند… مرزها را برمی دارند… و گاهی از سرسنگینی ی سکوت کوه می سازند … اما اما گاهی نمی‌توانی با دست هایت چای بنوشی یا با چشمهایت … می دانم شعرها می‌توانستند اردیبهشت بال در بیاورند! سر […]

دو قطعه شعر از کتاب «شعرهایی که برای تو گفتم» از لیلا «شهناز» دهقانی

1404-02-20

«سایه» از پشت دل بازترین پنجره می تراود دشت نیلوفرانه آفتاب باد می گذرد چلچله پرواز را می رقصد گم می شوم می رسم به تو سایه می افکند بت می شوی و دریچه رو به آیینه گشوده می شود * «کدام جاده» مسافر کدام جاده ای نسیم کدام دره با آمدنت پنجره شکفت غبار نیلی شب گرفته شد تنهایی پر زد تا ابر سپید خورشید بارید در خنک پسین باد در آهنگ صدایی که […]

شعری از لیلا (شهناز) دهقانی از کتاب «شعرهایی که برای تو گفتم»

1404-01-23

از نگاهت آغاز شدم زیستم تو را ریشه هایم پیدا شد گفتم دست هایت را دوست دارم در باغچه کاشتم سبز شد برگ سبز نفس کشید شهوت نسیم را قناری آواز خواند در ذهن پنجره آرام اقاقی در خواب بوسه دادم به نسیم و در آسمان شب رقصیدیم غرق هوس ها با تن گرم مهتاب ***     _ برای معرفی و نقد کتاب تازه چاپ شده تان! در این ستون، تماس بگیرید. _آثار ادبی […]

چکادها و نام آوران شعر پارسی معاصر ۷ـ فریدون مشیری

1403-12-25

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک، شاخه های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپید، برگ های سبز بید، عطر نرگس، رقص باد، نغمه ی شوق پرستو های شاد، خلوت گرم کبوترهای مست… نرم نرمک می رسد اینک بهار، خوش به حال روزگار ! خوش به حال چشمه ها و دشت ها، خوش به حال دانه ها و سبزه ها، خوش به حال غنچه های نیمه باز، خوش به حال دختر میخک – […]

اعجاز غزل

1403-12-18

تا قلم وصف تو را برد، به آغاز غزل گل احساس دلم رفت، به پرواز غزل دل به ذوق آمد و با رقص قلم ماهِ رخت چون که یک قاب طلا کرد، سرانداز غزل شعر من، سلسله مویت همه را بافت ردیف ناز چشمان تو شد قافیه پرداز غزل نغمه ی دلکش شور لبت آواز بنان نُتِ انگشت تو و پنجه ی شهناز غزل یادِ ایام، بخوان زنده کنیم جانِ جهان باز هم شعر تَر […]

ضیافت الله 

1403-12-11

می رسد در گوشِ جانها این پیام ای مسلمان، آمده ماهِ صیام سفره یِ ماهِ کَرامت، باز شد ماهِ تکریم ِخدا آغاز شد ماهِ توحید و حیات ِ نابِ ناب ماهِ فتحِ قلّه هایِ آفتاب ماهِ اخلاصِ عمل، ماهِ نماز با خدا گشتن، شبِ راز و نیاز ماهِ احسان و سخایِ اّتصال ماهِ استیلایِ دل، سمتِ کمال ماهِ بخشش، ماهِ تقوا داشتن شرقِ دل، باغِ محبت کاشتن ماهِ عشق و مهربانی و شکیب استغاثه، آیتِ […]

نقل سنگ است

1403-12-04

نقل سنگ است دیوارها می توانستند سقف باشند ! نقاشان می توانستند پای باران را وسط بکشند ! شاعران می توانستند زیر روز روشن بزنند ! شب های روسیاه می دانند دست های جغرافیا کوتاه تر از تاریخ است ! آه ای زبان مادری ! ای زخم ! ما لب های زیادی را در قهوه هامان غرق کرده ایم ! نقل سنگ است… اعتراف میکنم ؛ زخم ها کارگر بوده‌اند ! _____ محمد صفائی زمستان […]

ترانه ای از زنده یاد سید حسن اجتهادی

1403-11-13

باغچه سبز «دلم میگه آروم بگیر» جار توی کوچه های شهر باد سبکسر می زنه بهار میاد از راه دور به خونه ها در می زنه درو براش باز می کنم عاشقی آغاز می کنم به گل های توی حیاط نسیم تلنگر می زنه یک شب مهتابی میاد کنار پیچک خونه هزار شکوفه ناگهان ز دشت دل سر می زنه میاد کنارم می شینه رو به روی باغچه سبز بهش میگم دوست دارم یه حرف […]

×