چند بند از منظومه های زنده یاد سید حسن اجتهادی
گفت کسی را ندیدم که از خیابان آینه بگذرد و کاملاً شبیه خودش باشد. گفت: مردی ندیدم با ساعت های آبی و نسترن های بنفش. گفت: شاعری را ملاقات نکردم با یک بغل کتاب. و گفت: بله داشتم می گفتم که…. اما من درست رو به رویش ایستاده بودم. ۲ شاید کسی آمده بود از سفر و من نمی دانستم و پنجره ها بسته بود. شاید چیزی آورده بود و ندیده بودم. شاید صبح […]