«پایان فصل گل»
زنده یاد منوچهر آتشی فصل گل رفت و در این منظره باغی نشکفت از کنار دل تنگم، گل داغی نشکفت باغ بی برگ، کفن پوش زمستانی ماند کز سپیدای مهیبش پر زاغی نشکفت طفل گل رفت و نیامد ز حیا فانوسی تا از آن گمشده گیرند سراغی، نشکفت گل مگو، خون تذروی سر خاری ننشست صوت بلبل نه، که غروای کلاغی نشکفت باده آلوده ی تزویر مگر گشت، که ما درکشیدیم بسی […]