برچسب زده شده با: شعر

سکوت

1404-07-16

کسی که سکوت اش را به باد داده است می تواند سایه باشد … درخت شاید پرنده ای بوده باشد… در این شهر ما از شانه ها چیزی جز پیراهن ها نمی دانیم! ما چیزی از یوسف ها لای این موها نمی دانیم! زندگی شاید پرنده ای باشد بر شانه ای… محمد صفائی ***     _ برای معرفی و نقد کتاب تازه چاپ شده تان! در این ستون، تماس بگیرید. _آثار ادبی خود را […]

طعم عسل

1404-07-12

صبح سرد و چای داغ و یک غزل نغمه های شعر در بحر رمل نان تیری دست پخت دهکده وه چه می چسبد لبانت با عسل شال ترمه، نی نوازی شبان شب حنا بندان و سرمه در تیل نرمه نای و نای انبان‌، ساز و رقص ترکه بازی عشایر … قُل؛ تَعَل قاچ زین و رخت دامادی، تفنگ یورد ایل و دود هیمه، میش و کل جشن کوهستان، طلوع کل زدن واسونک های قدیمی، ترکی؛ […]

خاطره خوان هفتم

1404-06-15

در انبوه کلمات منم در خاطره خوان هفتم و کیکاووسی بی زره منم! در دهان اژدها و سرود خوان رودابه به فریبای شاهنامه و لیلای بی مجنون دست دراز نمی کنم حتی جهان به چرخشم آشفته می زنم پهلو به پهلوی خاک! چه باید کرده باشم به رسم جنگ من حالا ‌ققنوس ام در این همه بود و نبود عزا!   حمید رضا اکبری شروه – اهواز ***     _ برای معرفی و نقد کتاب […]

دو بیتی های سرما خورده

1404-06-09

۱ خزان آمد گلی پژمرده دارم تنی لرزان، دلی افسرده دارم زبس که سردی از یاران چشیدم دوبیتی های سرما خورده دارم ۲ نگاهت گرم و مرطوب و بهاریست زلال مهربانی در تو جاریست از آن آرامش دریای چشمت چرا سهم دل من بیقراریست؟ ۳ کتابم تش زدی دفتر بسازی؟ خرابم کرده ای بهتر بسازی؟ مرا خوابانده ای در لای تاریخ که از من خون خاکستر بسازی ۴ شلال گیسویت بوره عزیزم تو چشمت جشن […]

نبض آسمان

1404-06-01

۱ ریخته ای بر باورم کوچه می رقصد خیابان می رقصد شهر می رقصد نگاهم لابه لای پنجره ها گم می شود وقتی آفتاب در من می‌تند… ۲ با تو باد خواهم شد … درخت خواهم شد… آسمان خواهم شد… و هیچ کس نخواهد فهمید چندمین شب است که ماه در من نشسته است و ساعت ها روی نبض آسمان کوک شده‌اند ناهید فتحی «راشا» ـ شیراز ***     _ برای معرفی و نقد […]

در عبور از زمستان

1404-03-25

پس از بارش مداوم کلمات کمکت می کنم زمستان از تو عبور کند و نگاهت برگردد به روزهای بر نمی گردد این نامه خط موربی ست که مخاطب در همان وهله ی اول بپرسد این راه به کجا میرود؟ هرگز بی چرا سخن نگفته ام و چشمانم بی اشاره ی سر انگشتی رد پایی خونین را دنبال نمی کند هنوز هم می توان امیدوار بود از برج های بابل تا همین آزادی سفید را یکنفس […]

شعر «نسل‌کشی در غزه» از شاعر صرب، ساشا میلیووُیِف، به فارسی ترجمه شد

1404-03-18

شعر تأثیرگذار «نسل‌کشی در غزه» سروده ساشا میلیووُیِف، شاعر و روزنامه‌نگار برجسته صربستانی، به‌تازگی از زبان صربی به فارسی ترجمه شده است. این شعر، با زبانی شاعرانه و تصاویری تکان‌دهنده، به بازتاب رنج و فاجعه انسانی در نوار غزه می‌پردازد. به گزارش پرتو جنوب، ساشا میلیووُیِف در این شعر با اشاره به ویرانی گسترده، کشته‌شدن غیرنظامیان، و بی‌پناهی کودکان، سکوت جهانیان در برابر این جنایت‌ها را به چالش می‌کشد. او در تصویری شاعرانه، از نوزادی […]

مترسک های جالیز

1404-03-10

در “ده” خبری نیست. گاه گاهی خنده هایی با نقاب کز پشت شیشه های شهر تا مغز استخوان جانسوز باقیست! از بلندای کاخ تا گونه های غم گرفته از تمام بالماسکه های کاریکاتوری برای آرامش تا ناتمامی پر از شکنجه در قهقرای پستی مطلق تا جسارتی که نیست… فقط بازار و جشن غوکان در برکه ها هیچکس جز مترسک های “جالیز” پیدا نیست. از این بوران پی درپی تمام سوزها استخوانی تنور قلب ها، خاموش آن […]

دلم پرواز می خواهد

1404-03-06

دلم پرواز می‌خواهد به دشتی بی‌کران ،پرنور به مانند حواصیلی، عقابی، چرخ ریسک و شاید پوپکی مسرور به رودی که سرودی نرم و آهسته بخواند بر دلی مجروح به گنجشکی که شاد و مست بگوید قصه‌ای از دور دلم پرواز می‌خواهد در اندوه پریشانی که می رقصد بسان بید مجنونی معلق در مسیر باد به چنگ و نغمه‌ای پرشور به چشمان چراغی در خم کوچه نشسته قامتش در انتظار پیچ نامحدود دلم پرواز می‌خواهد پس […]

شبیه معجزه در پیچ و تاب عشق

1404-03-03

گیرم شبیه معجزه در پیچ و تاب عشق دستی دوباره زنده کند التهاب عشق بر من نماز مرده بخوان اینکه عمر نیست وقتی که خوانده فاتحه ما جناب عشق دلتنگ خنده های تو بودن گناه نیست وقتی که در بساط دلم غیر آه نیست دیگر چگونه ساحل آرامشت شوم وقتی که جزر و مد دلم دست ماه نیست وقتی که طعم مرگ چشیدم نیامدی در انتهای درد بریدم نیامدی ای آفتاب روی تو رویای ظلمتم […]

سلام ای معنی باران

1404-02-27

سلام ای معنی باران سلام ای حضرت خورشید سلام ای آفتاب شرق سلام ای صبح پر امید سلام ای آنکه مقصود تمام مبتلایانی سلام ای تکیه گاه من میان یاس یا تردید **** منم آن خاک گرمی که دیار مرزدارانم من آری پرورشگاه تبار ناخدایانم جنوبی سر به زیر اما همان همسایه دریا پر از موج غرور حتی اگر آتش به دامانم **** از اینجا تا حضور تو اگر چه راه بسیار است مرا با […]

نامه ای به شمس لنگرودی

1404-02-23

شعرها شعرها سر باز کرده اند! ‌ همان شعرهایی که کارگر بوده‌اند! جهان اکنون عقربی شده است و دست های بشر بر سر چقدر یادآور چلیپا بر جلجتاست ! شاعران هنوز هم با بیتی جنگ ها را سرد میکنند… مرزها را برمی دارند… و گاهی از سرسنگینی ی سکوت کوه می سازند … اما اما گاهی نمی‌توانی با دست هایت چای بنوشی یا با چشمهایت … می دانم شعرها می‌توانستند اردیبهشت بال در بیاورند! سر […]

×