برچسب زده شده با: شعر

آینه یِ جام

۱۴۰۳-۰۱-۱۸

  آفتاب ِ رُخت از پَرده، نمایان گردید از شُعاعِ رُخِ تو،دیده درخشان گردید «عکسِ رویِ تو، چو در آینه یِ جام افتاد» جام خندید، دلِ غنچه گلستان گردید «حُسنِ رویِ تو، به یک جلوه که: در آینه کرد» نقشِ نقّاشِ ازل، صورتِ قرآن گردید شاعرِ سالکِ شیدا، مَیِ مهتاب چشید! مست از«هست» زِ پیمانه یِ عرفان گردید «من زِ مسجد به خرابات نه خود افتادم» حکمِ معشوقِ ازل آمد و بُرهان گردید «زیرِ شمشیرِ […]

دل دیوار

۱۴۰۲-۱۲-۲۰

همه چیز از دل دیوار آغاز می‌شود من باور ندارم کوه ها از دل دیوارها خبر داشته باشند یا دیوارها پشت در پشت به کوه ها برسند … او طاقت نداشت دیوارها دلشان را لای پیچک ها سبز کنند … تو دستهایت را از سر راه نیاورده ای که کوتاه بیایند و از سنگ کوه بسازند وُ از کوه یک مشت صدا که … که کلاغ ها… محمد صفائی ***   – برای معرفی و […]

جوانه های نو

۱۴۰۲-۱۲-۰۸

خویشتن خویش را بند زدم برای تو کوچه به کوچه ره به ره نشسته‌ام برای تو بخواه یا نخواه تو دوباره بسته‌ام خودم بگو در این سرای خود چگونه دیده‌ای مرا؟ بگو چگونه‌‌ام که تو مرا رهانده‌ای ز خود بگو بگو بگو بگو خموش گشته‌ای چرا؟ تنم به هر صدای تو جوانه‌های نو زند بخوان دوباره نو به نو مرا به خود مرا به خود محمدمهدی اسدزاده   ***   – برای معرفی و نقد […]

چند سروده کوتاه

۱۴۰۲-۱۱-۳۰

کوتاه سروده هایی از محسن اسماعیلی کوپایی- اصفهان   هوای دل من شبیه لبت گرم شبیه گل خنده ات مست شبیه نگاهت شرابی است تو هر جا که باشی هوایش بهاری است!! ۲ کاش باران ببارد جان من تشنه ی آسمان است کاش همراه باران عشق انسان به انسان ببارد!! ۳ اسب می رود جاده می رود غم کنار من پیاده می رود!! ۴ آخرین کلام را شمع گفت و چشم روی هم گذاشت عشق […]

شعری از زنده یاد نجمه زارع

۱۴۰۲-۱۱-۰۸

خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد نخواست او به من خسته – بی گمان – برسد شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد چه می کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر به راحتی کسی از راه ناگهان برسد… رها کنی، برود، از دلت جدا باشد به آن که دوست ترش داشته، به آن برسد رها کنی، بروند و دو تا پرنده شوند خبر […]

غزلی از زنده یاد محمد علی اصلاح پذیر

۱۴۰۲-۰۹-۰۵

  خراب تر ز من اسیر عشق ناب دیده ای؟ شکسته تر ز من تو در خیال و خواب دیده ای؟ مرا به بند می کشد دو چشم بی ریای تو صدا شکسته می شود که آفتاب دیده ای؟ تو عشق می نویسی و من از تو می کنم سؤال سؤال عاشقانه را تو بی جواب دیده ای؟ ز دیده اشک می چکد که بوی عشق می دهد تو بوی دلکشی مثال این گلاب دیده […]

چند بند از منظومه های زنده یاد سید حسن اجتهادی

۱۴۰۲-۰۸-۲۰

گفت کسی را ندیدم که از خیابان آینه بگذرد و کاملاً شبیه خودش باشد. گفت: مردی ندیدم با ساعت های آبی و نسترن های بنفش. گفت: شاعری را ملاقات نکردم با یک بغل کتاب. و گفت: بله داشتم می گفتم که…. اما من درست رو به رویش ایستاده بودم.   ۲ شاید کسی آمده بود از سفر و من نمی دانستم و پنجره ها بسته بود. شاید چیزی آورده بود و ندیده بودم. شاید صبح […]

چند شعر کوتاه از کتاب «آفتابگردان ها هم خدایی دارند»

۱۴۰۲-۰۷-۲۸

  ۱ لعنت بر دهانی که بی موقع هم باز نشد بگوید دوستت دارم   ۲ ترکش این همه بچه بازی برای چیست مثل تیر نامرد حرفت را مردانه بزن   ۳ نای صحبتم نیست و تنم گوشه گوشه اش تیر می کشد شبیه ایران که از درد دو قرن سکوت کرده بود   ۴ قرارمان چهارشنبه عصرها پای همان نیمکت همیشگی تو غزل غزل باران می شوی من لب هایت را رباعی می کشم […]

پیشوازی شاعران فارسی از جشن بزرگ غدیر

۱۴۰۲-۰۴-۱۶

شاعران استان فارس، در راستای بزرگداشت جشن بزرگ غدیرخم، با سروده‌های خویش به پیشواز این جشن رفتند. کاری از انجمن آثار و مفاخر فرهنگی استان فارس غدیر خم یک آسمان لبریز از حمد و ثنا شد وقتی علی (ع) بعد از پیمبر مقتدا شد وقتی دو دستِ آسمانی خورد پیوند یکباره در عرش خدا شادی به پا شد تا آیه نازل شد، فلک از جای برخاست حقِ زمین و عرشیان با هم ادا شد آن […]

×