چند شعر سپید از «مسیح حاتمی»
۱
پاییز، آری
در این چارچوب یخی
فرا رفتن از زبان متن…
به پیوستار که آمدشدن از بار سنگواره…
و بارآمدن یک دست در زمین به پیوستن که درخت.
۲
درست در ردباری از سکوت روی داد
در شیشه و ایربگ
یک خالص که در همدان برای مصرف
و باز شدن که بودی درمه
فراروی زمان از فیزیک به پیوستار…
که میل به رهایی
و جستار،
جستار که رهایی شد به مادرزبان.
۳
به نیلوفری در مرداب می ماند
و جهان را به یکباره در کشید
و فرو شد به انحنای خویش
و هرگز اندیشید به چشمان تو در طرح واره ای از آسمان-
و سخت یکتا بود جهان که تو را از یاد برد
و مرداب که درکشید
و سخت یکتا بود.
آیا آن ستاره از چشمان تو
چقدر بی فایده بود
و آن همه ستاره که فرو می ریخت
قدم زدیم؟-دستهای تو بالاتر رفت یا از دست های من گریختی؟
و آن همه سرخ، پیچان، اریب در حالت زهدانی خویش
چیزی نمی خواست روشن شود چیزی نمی گذاشت
-از آن همه ستاره فقط فرو ریخت؟
بی فایده بود، بی فایده بود.
زمانِ بیداریِ سلولهای ساکت
زمان پرسیدن از دهان تو که راهی بود در سکوت
و از دهان تو چند واژه به رسمِ شکوفایی آسمان در وقت خم شدن درچشمان تو که سکوت
از زمانِ دیدنِ اندام واره ای نزار از یک شهاب در شبستانِ خم شدن به طرح واره ای از چشمان تو از ردپای خون
از این ناشکفتن، به خوب ترین وقتِ مرثیه در زبانِ مسدود به تکه تکه شدن در شبستان که یک شهاب در این سکوت.
علی حاتمی «ع. آیدین» – دبیر سرویس ادبی پرتو جنوب