از زندگی ناامید شدهام
مرضیه خداهمتی – کارشناس مرکز مشاوره معاونت فرهنگی اجتماعی پلیس فارس
معمولاً هر روز برای تمرین ورزش های رزمی به پارک می رفتم و ساعاتی را آنجا سپری می کردم.
چند وقت بود که دختر جوانی توجهم را جلب کرده بود. هر روز او را می دیدم که روی صندلی پارک نشسته و به گوشه ای زل زده است. از اینکه می دیدم هر روز در آنجا نشسته تنها است، بیشتر کنجکاوی ام را تحریک می کرد.
کم کم به او نزدیک شدم و سر صحبت را باز کردم. وقتی صحبت های او را شنیدم از تعجب خشکم زد. چیزی شنیدم که اصلاً باورکردنی نبود و فقط چنین چیزی را در فیلم ها و داستان ها دیده و شنیده بودم.
دختر جوان می گفت یک تصادف برایش اتفاق افتاده و از آن زمان دچار فراموشی شده است و از خانواده اش هیچ اطلاعی ندارد، حتی هویت واقعی خودش را نمی شناسد. آنچه می گفت غیرقابل باور بود. دلم به حالش می سوخت.
روزهای بعد سعی می کردم به او نزدیک شوم، به او دلداری و امید دهم که می تواند خانواده اش را پیدا کند. همین ارتباطات و کمک ها به مرور زمان باعث شد به او علاقه مند شوم، احساس می کردم بدون او نمی توانم زندگی کنم.
گاهی به او کمک های مالی هم می کردم. بالاخره به او پیشنهاد ازدواج دادم، اول به شدت با پیشنهاد من مخالفت کرد و حتی چند روزی به من توجه نمی کرد ولی یک روز بالاخره با من صحبت کرد و گفت با توجه به فراموشی اش از ازدواج می ترسد.
من به او دلداری دادم و گفتم به او کمک خواهم کرد و او به من جواب مثبت داد. خیلی خوشحال شدم، موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم ولی پدر و مادرم حسابی جا خوردند و مخالفت کردند اما من پافشاری کردم و سرانجام با پافشاری های من، مادرم به این شرط که قبل از اینکه بخواهم اقدام به ازدواج کنم باید هویت دختر برایم مشخص شود، موافقت کرد. من هم قبول کردم که هر اقدامی لازم باشد انجام می دهم ولی اگر تلاش کردیم و فایده ای نداشت خانواده ام باید موافقت کنند، مادرم هم قبول کرد.
روز بعد مادرم همراه من به پارک آمد و با آن دختر صحبت کرد. برخورد بدی با او نداشت ولی بعد از رفتن مادرم، آن دختر شروع به بحث و دعوا کرد و گفت مادرت به من توهین کرده و از همان روز سر ناسازگاری را باز کرد.
مادرم هم همزمان به دنبال مشخص کردن هویت این دختر، متوجه شده بود که باید از لحاظ قانونی اقدام کنیم. من موضوع را با او در میان گذاشتم ولی وقتی این حرف را زدم حسابی با من دعوا کرد و گفت اصلاً حاضر نیست با من ازدواج کند و دیگر سراغی از او نگیرم. هرچه خواستم او را قانع کنم نپذیرفت.
بیشتر بخوانید:
با چه دیدگاهی باید ازدواج کرد؟
مادرم بیشتر مشکوک شد و زیر بار نرفت و خود به خود رابطه ما کاملاً قطع شد. خیلی ناراحت و ناامید بودم ولی نمی توانستم بپذیرم او به من دروغ گفته است تا اینکه دو هفته پیش او را با پسر جوانی در خیابان دیدم که نوع رابطه شان نشان می داد مدت هاست یکدیگر را می شناسند.
از آن روز به بعد حس خیلی بدی پیدا کرده ام. از اینکه به او اعتماد کردم، احساس بدی داشتم. حالا از زندگی ناامید شده ام، امروز هم به اصرار مادرم به مرکز مشاوره پلیس آمده ام تا کمکم کنید.
تجزیه و تحلیل :
ارتباط دختر و پسر موضوعی است که باید به آن پرداخت. معمولاً چنین ارتباطاتی به راحتی و بدون توجه به پی آمدهای آن شکل می گیرد و اعتماد نامناسبی بین طرفین به وجود می آید.
منظور از روابط دختر و پسر، ارتباط نسبتاً طولانی و مداوم دو جنس مخالف است که به مقاصدی همچون شناخت یکدیگر برای ازدواج، تهیه نیازهای غریزی و عاطفی و… برقرار شده و معمولاً با ابراز عواطف همراه است.
این ارتباطات بیشتر به صورت احتمالی و دور از چشم خانواده ها و اغلب در محیط های غیررسمی چون پارک و سینما و… برگزار می شود. نحوه آشنایی و شناخت چون در شروع راه عواطف و احساسات با هیجانات بالا همراه است، صمیمیتی را شکل می دهد که فرد به لحاظ عقلانیت و منطق پذیرش واقعیت ها را سخت درک می کند . اگر در مسیر آشنایی زمانی که هیجانات فروکش نماید و فرد خلاف انتظارش چیزی را متوجه شود، دچار نوسانات خلقی می گردد.