اندر حکایت واژهٔ “آخر”
به قلم: ناصر امیرعضدی
یادم می آید که در دوران دبستان و از زمان هایی که به گونه ای جدی و به گفتهٔ فرنگی ها، آکادمیک، چندان با زبان فارسی آشنایی پیدا نکرده بودم، در گویش محلی در یکی از شهرهای جنوبی کشور واژه “آخِر” را در معنی پایان و انتها و سرانجام و در برابر اول و به کسر “خ” و بر وزن فاعل و ساحل و قاتل و جاعل، میآوردند. اما برخی از بستگان ما که بیش و پیش از ما به رسانهٔ رادیو و تلویزیون آن زمان دسترسی داشتند، به تقلید از رسانه ملی، پافشاری یا اصرار داشتند که این واژه را مفتوح به زبان آورند و لذا من این گونه می پنداشتم که گویش ما محلی و شهرستانی است و همین گویش رسانهای به فتح “خ” درست است. جالب این که چندین سال بعد که همراه خانواده به سرزمین نیاکانی خود یعنی همین شهرستان کازرون مهاجرت نمودم با کمال شگفتی با گویش جدیدی از این واژه که، آخِر را آخُر با ضم “خ” و بر وزن آغُل، کاکُل و زابُل بیان می کردند، روبرو شدم که مشکلم را با این واژه دوچندان نمود و بر سرگردانیَم افزود.
گرچه در نزد آموزگارانِ کلاس های درسی، این واژه هم چنان با کسر “خ” بیان می شد و البته برخی دیگر از آموزگاران که اصرار داشتند آن را با اثر پذیری از گویش رسانهٔ صدا و سیمای زمان تقلید نمایند، به فتح “خ” به زبان می آوردند. و در همین دوران هم بود که با آشنایی یافتن بیشترم با رسانه های همگانی صوتی و تصویری و سینمایی، بیشتر با تلفظ آخر به فتح “خ” و بر وزن مادر و خواهر و آذر، در همین معنای پایان و سرانجام، روبرو شدم که چیرگی خود را به عنوان زبان معیار پایتخت بر رسانه ها و دیگر بخش های کشور، نشان می داد. لذا به این نتیجه رسیدم که بالاخره از نظر ادبی به گویش درست و معیار این واژه در معنی پایان و انتها، دست یافتهام و آموختهام که تلفّظ یا گویش این واژه بدین شکل درست است و آنچه که قبلا می دانستم و آن چه در میان مردمان کازرون به کار می رود نادرست هستند و حتی از این نظر احساس نوعی کوچکی و پس ماندگی در زبان برایم پیش آمده بود. بدین معنی که گویش رسانه های رسمی را درست و به اصطلاح دارای کلاس و معتبر و فاخر تصور نموده و گویش محلی را ناسَره و شهرستانی و طبعا بی اعتبار و نادرست برداشت نمودم. (حال آن که بعدها فهمیدم که البته چنین نیست) با این وجود هم چنان این چند گونگی گویش واژه “آخر” برایم جای پرسش داشت و سرگردان بودم و پاسخی قانع کنندهای هم برای آن نمییافتم.
تا اینکه سال ها بعد که بیشتر با زبان و ادبیات فارسی دلبستگی و آشنایی یافتم، متوجه شدم که از قضا آن گونه که تبلیغ شده بود و قبلا می پنداشتم، گویش پایتخت یا ایران مرکزی که به عنوان زبان معیار در رسانه ها جا افتاده است، در همه موارد هم این جایگاه را ندارد و در برخی موارد نه تنها درست نیست بلکه گاه غلط فاحش بوده و به شکل غلط مشهور در رسانه ها و حتی در بین نخبگان جا افتاده است. و در واقع شایستگی معیار بودن را ندارد و با متون معتبر زبان و ادب فارسی هم تقابل دارد. شاید برای اولین بار و در مورد کاربرد حرف ربط “را” یعنی همان علامت مفعول بیواسطه بود که به این تشخیص رسیدم، زیرا این حرف از فرط بداهت و روشنی حتی در جدول کلمات متقاطع هم به عنوان حرف مفعول بی واسطه، مورد یادآوری قرار می گیرد و طبعاً جایگاهش در جمله مشخص می باشد. اما در گویش رسانه ای که امروزه شوربختانه دیگر به متون نوشتاری معتبر و مطبوعات و ترجمه ها و حتی مصوبات و مصوبات رسمی هم کشیده شده است، نابه جا به کار می رود. یعنی به جای این که در نزدیک ترین فاصله به مفعولِ جمله و بدون هرگونه واسطه و بلافاصله پس از مفعول ادا شود، در دورترین فاصلهٔ ممکن پس از آن به کار می رود و بجای گیومه یا کاما می نشیند! به گونه ای که امروزه دیگر اگر بخواهیم به گویش رسانه ای جملات مشهور ادبی گلستان سعدی و دیگر آثار ادبی معتبر فارسی را بخوانیم چنین از آب در میآید: چراغی را که ایزد بر فروزَد، هر آنکَس پُف کُنَد، ریشش بسوزد، تبدیل می شود به:
چراغی که ایزد برفروزد را، هر آن کس پف کند ریشش بسوزد! و یا خانهای را که دو کدبانوست، خاک تا زانوست، می شود: خانهای که دو کدبانوست را، خاک تا زانوست! و یا آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است، می شود: آن که حساب پاک است را، از محاسبه چه باک است، یا این مصرع شعری از حافظ را که می گوید: آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند… باید چنین بخوانیم:
آنان که خاک به نظر کیمیا کنند را، …
که برای پیشگیری از کش یافتن قضیه، به همین چند نمونه بسنده می کنم و داوری را به استادان و کارشناسان خبره و اهل فن می سپارم. که به قول سلطان سخن سعدی، اگر در سرای سعادت کس است، ز گفتار سعدیش حرفی بس است.
ناگفته نگذارم که تلاش های دلسوزانه برخی استادان دلسوز و فرهیخته زبان و ادبیات فارسی که در پالودنِ زبان شیرین فارسی و به ویژه در همین مورد کوشش بسیاری داشته و مقالات مهمی نوشتهاند، مانند زنده یاد دکتر خسرو فرشیدوَرد هم ره به جایی نبرده است و در هم چنان بر همان پاشنهٔ تیشه زنی بر زبان فارسی می چرخد…که از کوزه همان برون تراود که در اوست. باری به دنبال همین از میان رفتن اعتمادم به گویش چیرگی یافته پایتخت و حوالی آن بود که تصمیم گرفتم در موارد دیگری هم که دچار ابهام و شک و تردید بودم بیشتر بررسی و کنکاش نمایم و به اندازه توانم به آنها بپردازم. اولین موردی که در ذهنم نقش بست همین واژهٔ “آخر” بود که کوشش کردم به پژوهشی ژرفتر در بارهٔ آن بپردازم. که این است دستاورد کارم:
در بازبینی واژه نامههای معتبر و پذیرفته شدهٔ در دسترس فارسی و عربی به فارسی( با توجه به ریشه عربی این واژه) به دستاوردهای زیر رسیدم:
۱- فرهنگ عربی به فارسی لاروس: آخَر به فتح “خ” به معنی دیگر، دگر،گ دگری از همان جنس، که تفاوت آن را با واژه غیر(که هم ردیف و معادل آن است) بدین ترتیب می داند که آخَر مختص به همان جنسی است که پیش از آن آمده است، در حالی که واژه غیر در باره مخالف و مغایر آن جنس پیش گفته خود به کار می رود . مثلا اگر بخواهیم بگوییم انسان و انسانی دیگر ، می توانیم واژه آخَر را بجای دیگر بیاوریم که البته در نثر فارسی چندان متداول نیست. و یا اگر بخواهیم بگوییم، امروز و روزی دیگر می توانیم آخَر را به کار بگیریم کما این که اعراب می گویند الیوم و الیوم الآخَر که یعنی امروز و روزی دیگر، اما اگر بخواهیم بگوئیم انسان و سنگ و گیاه و … لفظ غیر را به کار می بریم . یعنی گفته می شود : انسان و غیر انسان. اما واژهٔ
آخِر به کسر “خ” همان است که در ترتیب در پایان بیاید و به معنی پسین و واپسین و ضد اول می باشد. یعنی معلوم شد که اصولا این دو گونه تلفظ دو مفهوم کاملا جداگانه و دور از هم و متفاوت را در زبان عربی می سازند که هم اکنون هم متداول هستند و به عبارت دیگر یک فرد عرب زبان از این که ما این دو واژهٔ وام گرفته از آنها را نابه جا و ناشیانه به کار می بریم به ما می خندد و دچار شگفتی می شود! لذا آن تلفظ به فتح ” خ” که اکنون در رسانه ها متداول شده و به مفهوم پایان و سرانجام بکار می رود، غلط مشهوری بیش نیست و آن چه که مرکز نشینان در رسانه ها باب کرده اند، نادرست است و درست آن آخِر است.
۲- فرهنگ فارسی عمید آخَر (واژه برگرفته از عربی) با فتح “خ” به معنی دیگر، دگر، غیر، یکی از دو کس یا چیز
آخِر به کسر “خ” پسین، بازپسین، پایان، سرانجام و ضد اول
۳- فرهنگ معین و دیگر فرهنگ های معتبر هم تقریباً همین معنی ها را بیان کردهاند و با فرهنگ عمید تفاوتی ندارند.
۴- فرهنگ دهخدا: در باره واژه آخَر به فتح “خ” همان مطالب واژه نامه های دیگر را بازگویی نموده است و ضمنا تأنیث این واژه را “اُخریٰ” و جمع آن را هم آخَرین نگاشته است ولی شگفت آور این که برخلاف انتظار و بر رَغم رَویّه مَرسومَش، هیچ نمونه ای از نظم و نثر فارسی را در باره آن عرضه نکرده است (گویی که خودش هم به نتیجه روشنی در باره این واژه نرسیده بوده و دچار ابهام و سردرگمی بوده است!) به گونه ای که برای این ناچیز این شبهه را پیش آورد که نکند که مرحوم دهخدا و طبعا متولیان سابق و لاحِق موسسه دهخدا خودشان هم در این مورد دچار سردرگمی و ابهام بوده اند که نتوانسته اند حتی یک نمونه از اشعار و متون ادبی به نظم و نثر فارسی برای واژهٔ آخَر ارائه کنند! چرا که بسیار دور از ذهن می نماید که حتی یک نمونه و مصداق هم در ادبیات فارسی در این باره، یافت نشود. و در این صورت هم دیگر چه ضرورتی یا دلیلی برای ارائه این واژه که مصداقی برای آن ندارند، می تواند وجود داشته باشد؟!
اما بر عکس آن در بارهٔ آخِر به کسر “خ” افزون بر تایید همان معانی واژه نامه های دیگر، آخِرت و آخِرها را هم از مشتقات آن آورده و به ویژه مثال هایی را هم از نظم و نثر پارسی آورده است که برخی از آنها را در اینجا می آورم:
۱- پدرِ ما هر چند ما را ولیعهد کرده بود، در این آخِر ها لَختی مزاج او بگشت (بیهقی)
۲- امیر گفت اسبی نیک، روزِ آخِر خیلتاش را باید داد(بیهقی)
۳- همچنین در قاع بسیط مسافری گم شده بود و قوت و قُوَّتَش به آخِر آمده (سعدی)
۴- بیاویختند آن دو تن سخت دیر/به آخِر ورا هوم آورد زیر (فردوسی)
۵- همی گفتش صبوری کن که آخِر/به کام دل رسد یک روز صابِر
۶-به آخِر چون شد آن عمرش به آخِر/ابوالقاسم که بُد شیخِ اکابِر (اسرارنامه عطار) و…
اما چیزی که ابهام را دوچندان می کند این است که در فرهنگ دهخدا یک سری معانی و مصادیق جداگانه و جدیدی را برای واژه آخِر به کسر “خ” بر می شمارد که آن را ویژه فارسی زبانان دانسته است که در فرهنگهای دیگر هم نیامده است ! بدین شرح :
می گوید در زبان فارسی این کلمه با همین تلفظ(یعنی به کسر “خ”) در مقام تعریض(کنایه) و تقریع(سرزنش و ملامت سخت یا شاید هم گلایه) تقریر(به بیان و اقرار آوردن) و تعجب و شکایت از درنگ و تاخیر و انتظار و مانند آنها هم به کارمی رود با مثال هایی از قبیل:
۱- نه آخِر تو مرد جهان دیدهای/بد و نیک هر گونه ای دیدهای (فردوسی)
۲- …ما گفتیم آخِر چه افتاده است؟ (مجمل التواریخ)
۳- آخِر آدم زادهای ای ناخَلَف/چند پنداری تو پستی را شَرَف (مولوی)
۴- آخِر امشب شبیست سالی نیست (نظامی)
۵- عشقبازی را نه من آخِر به جهان آوردم….
اما همان گونه که دیده می شود یا ژرف تر، ملاحظه می گردد، چیزی جز افزودن بر ابهام و سردرگمی برای خواننده پیش نمیآورد. که ای بسا این مثال ها همگی مصداق همان آخَر مفتوح به معنی دیگر و دگری و غیر باشد که با گویش غلط رسانه ای به این سرنوشت دچار شده است !(یعنی جای آخَر و آخِر عوض شده باشد!)
اینک اگر حمل بر گزافه گویی نشود و موجب آن نگردد که بجای داشتن گسترده بینی و شرحِ صدر و شکیبایی و در پیش چشم داشتن مفهوم پر ارزش و گرامی بنگر که چه می گوید و ننگر که، که می گوید (انظر الیٰ ماقال و لا تَنظُر الیٰ مَن قال)، نگارنده آماج حمله و تاخت و تاز اهل فن گردد و شایسته خطاب شدن این ابیات مثنوی مولوی گردد که گفته است:
هین چه لافست اینکه از تو بهتران /در نیاوردند اندر خاطر آن … و با پوزش فراوان از گستاخی به محضر متولیان موسسه دهخدا باید توجه خوانندگان را به گفته هایم جلب نمایم، باشد که متولیان امر را به بررسی و پژوهش درخوری برانگیزاند.
این تعبیر اخیر از واژهٔ آخر، که ویژه فارسی زبانان برشمرده شده، ای بسا در میان مردمان ایران مرکزی یعنی پایتخت و حوالی آن مصداق داشته باشد که ما از یک سو مفهوم و معنای پایان و انتها را به شکل آخَر به فتح “خ” که کاملا نادرست و در گویش رسانه ای متداول است، جا بیندازیم و عادی جلوه دهیم و در مفهوم واقعی خودش که به معنی دیگر و غیر و دگری باشد به کار نبریم و لذا شاید بر پایه همین برداشت نادرست، نتوانیم یک مصداق و مثال و نمونه در این معنا برای آخَر به فتح “خ” در لغتنامه دهخدا و دیگر واژه نامه ها پیدا و عرضه نماییم و در عوض یک مفهوم جدید دیگر برای واژه آخِر به میان آوریم که شاید در میان فارسی زبانان مرکز و اطراف آن متداول باشد و این خطا را به تمام فارسی زبانان سرایت دهیم و مثال های مبهمی را هم برای آن بتراشیم! حال آن که در واقعِ اَمر کاری صورت نداده ایم جز به کار بردن آخَر مفتوح در غیر محل و معنای واقعی خودش و متروک کردن جایگاه واقعی آن( که در زبان عربی هم چنان هم کار برد دارد و حتی در کتاب مقدس اسلام (قرآن مجید ) هم واژه” آخر ” مفتوح و مکسور در معنای درست خود به کار رفتهاند، که می تواند الگو و سنگ بنای پژوهش فرهنگستان زبان باشد)و در عین حال معنای جدیدی برای آخِرِ مکسور جعل کردهایم که اگر نیک بنگریم چیزی نیست جز همان مفهوم دیگر و غیر و دگری(یعنی همان آخَر مفتوح)! . لذا برای نگارنده راهی جز این نمی ماند که برای اثبات مدعای خود و روشن کردن موضوع از آثار ادبی سترگ اما کهن این مرز و بوم کمک بگیرَد و مثال هایی را برای آخَر به فتح “خ” بیابد و به خوانندگان نشان دهد.
مثلا این بیت سعدی را بنگرید که گفته است :
هنوز با همه دردَم امیدِ درمان است/که آخِری(مکسور) بوَد آخَر(مفتوح) شبانِ یلدا را که به روشنی نشان می دهد که آخِر نخستین به مفهوم پایان آمده اما آخَر پسین به مفهوم دیگر آمده و باید برخلاف اولی به فتح “خ” بیان شود.
یا در این بیت مثنوی که گفته است:
ای فلک در گردشِ آخِر زمان (مکسور)به معنی انتها
تیز می گَردی، بِدِه آخَر زمان (مفتوح) به معنی دیگر
و از این نمونه ها بسیار در آثار ادبی پیشینیان یافته ام که به تدریج ارائه خواهم داد اما دریغم می آید که این را نگویم که شاید علت این گونه جا افتادن غلط در میان متولیان لغت نامه دهخدا هم ای بسا همین رسانه زدگی یا رسانه معیاری باشد که به جای نگریستن جامع و از بیرون به این واژه، از داخل به قضیه نگریسته باشند. جالب تر این که برخی از واژه نامه های جدید فارسی که با نام معاصر یا امروز هم خود را مُزَّین کرده اند به بهانه متحول شدن یا تحولگرا یا نو آور بودن در امر زبان و مقولات زبانشناسانهای از این دست، اصولا صورت مسئله را پاک کرده اند و تنها کاری که کرده اند، این بوده که “آخر”به فتح و کسر “خ” را مهربانانه در کنار هم و هر دو را به یک معنی (پایان و انتها و پسین) به کار برده اند گویی که اصلا این واژه به فتح “خ” هیچ معنای دیگری در زبان و ادبیات فارسی و البته
زبان اصلیاش یعنی عربی، نداشته است و هیچ توجهی به تکلیف اهل ادب با آثار برزگان خود مانند سعدی و حافظ و مولوی و نظامی و … نداشتهاند و در عوض واژه های عوامانه و بی شناسنامه و بی اعتبار و گاه خاله زنکی مانند واژه ” زابراه” و پسغام را که در هیچ کدام از فرهنگ های معتبر فارسی پیشینه و سابقه ای ندارد به واژه نامه خود افزوده اند (زهی اجتهاد و پاسداری از زبان پارسی)!
نکته دیگری(جا دارد که بنویسم نکته آخَری یعنی از گونه مفتوح آن) که باید یاد آوری نمایم این است که فرهنگ دهخدا که در باب معنی آخِر مکسوری که در دو جایگاهش یعنی در معنای واقعی آن که همان پایان و فرجام باشد و نیز این معنی جعلی ادعاییاش در مفهوم کنایه و تعجب و گلایه و سرزنش و… مثال ها و مصادیق فراوانی آورده، چگونه است که نخواسته و یا نتوانسته حتی یک مثال یا مصداق برای واژه آخَر مَفتوح به معنی دیگر و غیر بیاورد ؟! حال آن که مثال ها و مصداق های بسیاری در ادبیات و آثار بزرگان فرهنگ و ادب این مرز و بوم وجود دارد که در این باره، قابل عَرضه هستند و نگارنده نمونه هایی را که یافته در دنبالهٔ کار خود می آورد. اینجاست که این شُبهه پیش می آید که نکند مرحوم دهخدا و برخی دنباله روانش هم کمابیش ، دچار همین آفتِ پایتخت زدگی شده بودهاند و به راستی کلافِ کار از دستشان در رفته باشد !…
باری در ادامه کوشش دارم که نمونه های آخَر مفتوح را که در معنای دیگر آمده و آخِر مکسور را که در معنای پایان آمده و در کتاب های معتبر ادبیات فارسی یافتهام ارائه کنم، به ویژه که برخی از آن ها با واژه هایی هم قافیه شدهاند که ما را ناچار به تلفظ درست آنها می نمایند مانند این بیت:
تا دم آخِر دمی آخِر بود/که عنایت با تو صاحب سِر بود
مولوی
اندر این ره میتراش و میخراش/تا دمِ آخِر دمی فارغ نباش مولوی
یا در غزلی از حافظ با این مطلع:
مردمِ دیدهٔ ما جز به رُخَت ناظِر نیست/دل سرگشتهٔ ما غیرِ تورا ذاکِر نیست
می گوید:
روز اول که سَرِ زلفِ تو دیدم گفتم/که پریشانی این سلسله را آخِر نیست
که باید با کسره خواند تا قافیه را هم رعایت کرده باشیم.
اما آخَر به معنی دیگر:
گرفتم زِ تو ناتوانتَر بسیست/تواناتَر از تو هم آخَر کسیست سعدی
نقشِ جنسیَّت ندارد آب و نان/ز اعتبارِ آخَر آنرا جنس دان مولوی
مؤمنی، آخَر در آ در صفّ ِ رزم/که تو را بر آسمان بوده است بزم مولوی
زن بسی گفتش که آخَر ای امیر/گر مزاحی کردم از طَیبَت، مگیر مولوی
گفت آخَر از چه می ترسی ازین/چون نمی ترسی تو از شیر عَرین مولوی
تواناست آخَر خداوندِ روز/که روزی رساند، تو چندین مَسوز سعدی
گر تو را چشمیست، بگشا در نِگَر/بعدِ لا آخَر چه می ماند دگر ؟ عطار
هر ترانه اولی دارد دلا و آخِری/بس کن آخَر این ترانه نیستَش پایان چرا ؟! مولوی
گفت دلّال کای مُصَحِّفِ خَر/با تو سی سال بود هم آخَر
چشم آخِر بین تواند دید راست/چشم آخر بین غرور است و خطاست. مولوی
چون چنینند زاهدان جهان/چه طمع داری آخَر از دگران مولوی
و غزلی از مولوی با ردیف آخَر به معنی دیگر به مطلع
تا چند زنی بر من ز انکار، تو خار آخَر/من با تو نمیگویم ای مُردهٔ پار آخَر….
و یا غزلی دیگر به مطلع :
گرچه نه به دریائیم، دانهٔ گُهَریم آخَر/وَرچه نه به می دانیم در کَرّ و فریم آخَر…
و در غزلی دیگر با ردیف آخِر به معنی پایان کار به مطلع:
مرا اقبال خندانید آخِر/عنان این سو بگردانید آخِر…
گرفتم ز تو ناتوانتر بسیست/تواناتر از تو هم آخَر کسیست
ویا این بیت در غزلی از حافظ به مطلع:
مردم دیدهٔ ما جز به رُخَت ناظِر نیست
دل سرگشتهٔ ما غیرِ تو را ذاکِر نیست …
آمده:
روز اول که سَرِ زلفِ تو دیدم، گفتم
که پریشانی این سلسله را آخِر نیست
که به معنی پایان آمده است
ومثال های بسیار دیگر
و اما یکی از شواهد قرآنی آیهٔ چهار سورهء فرقان است که می گوید:
…علیهِ قومً آخَرون…
و حکایت همچنان باقیست
***
_ برای معرفی و نقد کتاب تازه چاپ شده تان! در این ستون، تماس بگیرید.
_آثار ادبی خود را همچنین می توانید در واتس آپ یا ایتا به شماره ۰۹۱۷۸۲۲۵۸۴۸ علی حاتمی «ع.آیدین»، ارسال فرمایید.
_ به همراه اثر، عکسی «حتی الامکان غیر پرسنلی» از خود بفرستید.
علی حاتمی «ع. آیدین» – دبیر سرویس ادبی پرتو جنوب