عجیبترین بخشش قاتل در تاریخ جنایی ایران
جوانمردانهترین بخشش عامل یک قتل در دزفول کلید خورد و آن خانواده نهتنها قاتل پدرشان را بخشیدند بلکه برای خانوادهاش خانه خریدند.
«وقتی مادرم را از دست دادیم، همه امید و مونس و همدم ما پدرمان شد. به خاطر همین هم بود که بعد از مرگ پدرم بخشیدن متهم به قتل او برای ما کار راحتی نبود و تا همین چند وقت قبل یعنی سالروز تولد امام رضا (ع) خواهرانم میگفتند که حاضر به بخشش نیستند.»
داغ سنگین پدر
به گزارش پرتو جنوب به نقل از باشگاه خبرنگاران جوان، داغ پدر برایشان سخت و جانسوز بود. حتی حاضر نبودند به بخشیدن عامل قتل پدرشان فکر هم بکنند. هر چند دادگاه، قتل را شبهعمد تشخیص داد و متهم به قتل زیر ۱۸ سال بود و حکم قصاص در این پرونده منتفی شد، اما رسیدن متهم به همان مجازاتی که دادگاه برایش در نظر گرفته بود، برای آنها حکم تسکین و التیام بر سوگ از دست دادن پدرشان را داشت.
با سپری شدن روزهای سوگواری یکی پس از دیگری، ورق در این داستان طوری برگشت که اعضای شورای حل اختلاف دزفول هم باورشان نمیشد در یکی از پروندههای صلح و سازش، تلاششان برای جلب رضایت اولیایدم منجر به چنین بخشش بزرگی شود. شاید برای اولین بار بود که به چشم میدیدند نهتنها اولیایدم، متهم پرونده را بخشیدند بلکه با پول دیه برای خانواده متهم خانهای تهیه کردند!
محسن خواجه دستگردی پدرش را از دست داده است. ساعتی پای درددل او مینشینیم و قصهای را میشنویم که درد و غم و بزرگمردی یکجا در این قصه جای میگیرد.
روز حادثه
محسن ۲۷ ساله ابتدای صحبتش را با یادآوری روز حادثه شروع میکند. انگار با گذشت یک سال از این اتفاق، هنوز هم داغ از دست دادن پدر در قلبش تازه است: «سال گذشته بود که پدرمان را از دست دادیم. روز حادثه پدرم مثل همیشه در حال رفتن به محل کارش بود. او یک کارگر زحمتکش بود و هر روز با موتور به محل کارش میرفت. هنوز زیاد از خانهمان دور نشده بود که با ما تماس گرفتند و گفتند که او تصادف کرده است. سراسیمه و نگران خودمان را به محل تصادف رساندیم. یک موتورسوار دیگر که راکب آن ۱۶ سال بیشتر نداشت با موتور پدرم شاخبهشاخ شده بود. سرعت به حدی زیاد و ضربه به حدی سهمگین بود که پدرم در همان صحنه تصادف جانش را از دست داده بود.»
راکب ۱۶ ساله بعد از این تصادف دستگیر شد و رسیدگی به پرونده در جریان قضایی قرار گرفت. این در حالی بود که مشخص شد راکب موتورسیکلت گواهینامه هم نداشته است. کارشناسان راهنمایی و رانندگی نوجوان ۱۶ ساله افغان را مقصر صددرصد دانستند چرا که از لاین حرکت خود خارج شده و مسبب این برخورد مرگبار شده بود.
تقاضای اشد مجازات
بدین ترتیب متهم راهی کانون اصلاح و تربیت شد و شمارش معکوس برای محاکمه او آغاز شد.
روز دادگاه محسن به همراه ۲ خواهر و ۲ برادرش به عنوان اولیایدم در دادگاه حاضر شدند. متهم در جایگاه دفاع قرار گرفت و در برابر اتهام قتل از خود دفاع کرد و گفت که پشیمان است و تقاضای تخفیف در مجازات دارد.
اما اولیایدم چنان داغدار و ماتمزده بودند که حتی نمیتوانستند لحظهای هم به بخشش متهم فکر کنند. آنها در دادگاه تقاضای اشد مجازات برای متهم را اعلام کردند.
قضات دادگاه بعد از بررسی محتویات پرونده و با در نظر گرفتن نظریه کارشناسان راهنمایی و رانندگی، مطابق درخواست اولیایدم، متهم را به اتهام قتل شبهعمد به ۵ سال حبس و پرداخت دیه محکوم کردند. حکم صادر شده در دیوان عالی کشور مهر تأیید خورد و شمارش معکوس برای اجرای آن آغاز شد.
مادرمان هم آسمانی شده بود
بعد از اینکه حکم صادرشده به مرحله اجرا درآمد، خانواده متهم برای طلب بخشش پاشنه در خانه مقتول پرونده را از جا درآورده بودند!
محسن در ادامه میگوید: «خانواده متهم چند بار به خانه ما مراجعه کرده و تقاضای بخشش میکردند، اما بعد از اینکه پدرمان را از دست دادیم، انگار دیگر هیچ پشت و پناهی نداشتیم. برای همین هم بود که خواهران من اصلاً نمیتوانستند به بخشش فکر کنند. وضع مالی هیچ کدام از ما خوب نیست، اما دستمان به دهانمان میرسد و خدا را شکر میکنیم که روی پای خودمان هستیم. با این حال قصد داشتیم دیه پدرمان را بگیریم و صرف امور خیریه کنیم.»
تلاشها برای جلب رضایت خانواده آغاز شده بود و واحد صلح و سازش شورای حل اختلاف دزفول هم پادرمیانی و برگزاری جلسات صلح و سازش را آغاز کرد: «در رفت و آمدهایی که خانواده مقتول به خانه ما داشتند، متوجه شدیم که وضع مالی خیلی ضعیفی دارند. دزفول هم شهر زیاد بزرگی نیست و از گوشه و کنار، همشهریان به گوش ما رسانده بودند که این خانواده افغان بوده و ۴ نفری در یک اتاق ۱۲ متری زندگی میکنند که آن اتاق را هم یکی از همشهریان در راه رضای خدا در اختیار آنها قرار داده بود.»
محسن در ادامه میگوید: «متهم ۱۶ سال دارد و یک برادر دارد که از او یک سال کوچکتر است. متهم کارگر شهرک صنعتی بود و ظاهراً موتور را هم از کسی قرض کرده بود تا آن روز با آن به سر کارش برود. او به همراه پدر و مادر و برادرش در دزفول زندگی و کار میکرد و در واقع او کمک خرج خانوادهاش بود.»
مرگ مشابه مادر در دو سال قبل
اولیایدم خیلی خوب میدانستند که این خانواده توانایی پرداخت دیه را ندارند، اما چیزی این وسط وجود داشت که باعث میشد آنها داغ جگرسوز خود را فراموش نکنند: «چیزی که باعث میشد داغ ما بیشتر شود، این بود که ما دو سال قبل از فوت پدرمان، مادرمان را هم در یک تصادف از دست داده بودیم. مادرم به همراه پدر و برادرم به شیراز رفته بودند تا به خواهرم که بعد از ازدواجش ساکن آنجا شده بود، سر بزنند. موقع برگشت در مسیر جاده تصادف کردند که در آن تصادف هر دو پای پدرم شکست و صورت برادرم آسیب شدیدی دید. مادرم هم به کما رفت و یک ماه بعد در حالی که پدر و برادرم بهبودی پیدا کرده بودند، مادرم در بیمارستان شیراز از دستمان رفت و فوت کرد. مادرم در همه این مدت در آیسییو بود و ما هر کاری از دستمان برمی آمد، انجام دادیم تا شاید حالش بهتر شود و به زندگی برگردد، اما عمرش به دنیا نبود. از آن به بعد وابستگی ما به پدرم خیلی بیشتر از قبل شد و برای همین هم بود که نمیتوانستیم متهم پرونده را ببخشیم.»
خرید خانه برای خانواده قاتل با پول دیه
خانواده متهم از بخشش اولیایدم ناامید شده بودند. برای همین دست به دامن خیرین شهر و صلح یاران واحد صلح و سازش شورای حل اختلاف دزفول شدند تا دیه را تأمین کنند.
در همه این مدت اولیایدم نیت داشتند که دیه پدرشان را صرف امور خیریه کنند: «در ایام دهه کرامت بود که دیه پدرم توسط خیرین تأمین شد. همان وقت بود که در فضای مجازی، پویش «به خاطر امام رئوف» را دیدم که در این پویش خیرین کمکهای مردمی را برای آزادسازی زندانیان جمعآوری میکردند. به دلم افتاده بود که به خاطر امام رضا (ع) و به خاطر خدا متهم را ببخشیم. صحبتهای صلح یاران سبب شده بود که به بخشش فکر کنیم و به این فکر افتادیم که این دیه را به خانواده متهم تقدیم کنیم، چون آنها خودشان بشدت نیازمند بودند. برای همین با برادرها و خواهرهایم صحبت کردم و آنها قبول کردند که متهم را ببخشیم به شرط اینکه خیرین با دیه جمعآوری شده برای آنها خانهای تهیه کنند.»
بدین ترتیب دیه مقتول صرف خرید خانه برای خانواده متهم شد و آنها با تصمیم بزرگوارانه اولیایدم خانهدار شدند.
محسن در آخر میگوید: «قبل از فوت پدرم با همسرم عقد کردیم و قرار بود بزودی سر خانه و زندگیمان برویم. وام ازدواج گرفته بودیم و در حال تهیه تدارکات عروسیمان بودیم، اما فوت ناگهانی پدرم سبب شد که وام ازدواج هم خرج مراسم تدفین او شود و هنوز هم نتوانستهایم زندگی مشترکمان را آغاز کنیم. با این حال نگران آینده نیستم. مکانیک هستم و مطمئنم با کار و تلاش میتوانیم زندگیمان را بسازیم.»
مقتول، خانواده شهید بود
به گذشته زندگی پدر محسن برمیگردیم. او زاده شهر ازنا در استان لرستان بوده است. در جریان جنگ تحمیلی برادرش به عنوان نیروی داوطلب در جبهههای نبرد به شهادت رسید. چند سالی بعد پدر محسن برای زندگی راهی دزفول شد و ازدواج کرد و صاحب ۵ فرزند شد، اما تا آخر عمر به وجود برادر شهیدش افتخار میکرد. شاید حالا روح او هم مفتخر است به بزرگواری فرزندانش و تصمیم زیبای آنها!