«پایان فصل گل»
زنده یاد منوچهر آتشی
فصل گل رفت و در این منظره باغی نشکفت
از کنار دل تنگم، گل داغی نشکفت
باغ بی برگ، کفن پوش زمستانی ماند
کز سپیدای مهیبش پر زاغی نشکفت
طفل گل رفت و نیامد ز حیا فانوسی
تا از آن گمشده گیرند سراغی، نشکفت
گل مگو، خون تذروی سر خاری ننشست
صوت بلبل نه، که غروای کلاغی نشکفت
باده آلوده ی تزویر مگر گشت، که ما
درکشیدیم بسی جام و دماغی نشکفت
مگر این قافله از ملک عدم می گذرد
که ز صد شهر گذشتیم و چراغی نشکفت
پای تدبیر فروماند به گل، با همه تن
پر فشاندیم ولی بال فراغی نشکفت
مات در پنجره چون عکس بماندم «سرنا»
فصل گل رفت و در این پنجره باغی نشکفت
***
_ برای معرفی و نقد کتاب تازه چاپ شده تان! در این ستون، تماس بگیرید.
_آثار ادبی خود را همچنین می توانید در واتس آپ یا ایتا به شماره ۰۹۱۷۸۲۲۵۸۴۸ علی حاتمی «ع.آیدین»، ارسال فرمایید.
_ به همراه اثر، عکسی «حتی الامکان غیر پرسنلی» از خود بفرستید.
علی حاتمی «ع. آیدین» – دبیر سرویس ادبی پرتو جنوب