پیشوازی شاعران فارسی از جشن بزرگ غدیر
شاعران استان فارس، در راستای بزرگداشت جشن بزرگ غدیرخم، با سرودههای خویش به پیشواز این جشن رفتند.
کاری از انجمن آثار و مفاخر فرهنگی استان فارس
غدیر خم
یک آسمان لبریز از حمد و ثنا شد
وقتی علی (ع) بعد از پیمبر مقتدا شد
وقتی دو دستِ آسمانی خورد پیوند
یکباره در عرش خدا شادی به پا شد
تا آیه نازل شد، فلک از جای برخاست
حقِ زمین و عرشیان با هم ادا شد
آن روز که شد جانشین معلوم بر ما
عشق آمد و بر قلبهامان رهنما شد
یک برکه شاهد بود و یک صحرای حیران
گفتیم با هم «یا علی(ع)»، دل مبتلا شد
بعضی ولی با قلبهای سرد و سنگی
بعد از پیمبر عهدشان دام بلا شد
اما ولایت حجتِ این عاشقی بود
دروازهی علمی که بر جانها عطا شد…
پروین جاویدنیا – شیراز
***
واقعه
خبر از آسمان دارم که فکری در سر ماه است
کسی باور نخواهد کرد طوفانی که در راه است
کسی باور نخواهد کرد آن هول جگرکن را
کسی باور نخواهد کرد این هشدار الکن را
خبر از من جگرها خورد پنهان کردن رازش
خبر از آسمان دارم که ممکن نیست ابرازش
خبر دارم که جزر و مد به اشترکوه خواهد زد
که آتش بر نخیلات درخت انبوه خواهد زد
خبر دارم که بنیانکن ز بینالود برخیزد
خبر دارم که چتر دود از چترود برخیزد
بر آرد نیزهدار رعد، شمشیر ملمع را
بکوبد پیلبان ابر، شلاق مرصع را
مبین این نه طبق اشکوب، مفت دود خواهد شد
خبر از آسمان دارم زمین نابود خواهد شد
مبین این رشته کوه آری، نخِ آجیده خواهد بود
دماوند است یا دیوار، پشمِ چیده خواهد بود
زمین گرداب عصیان است، عصیان هیچ میفهمی؟
هوا در عق غثیان است، غثیان هیچ میفهمی؟
زمین این گوی چرکین غلتغلتان در سراشیب است
هوا این سرب سنگین، زهرآگین، عین آسیب است
چه کس قاذوره از تَه توی این کجخمره خواهد شست؟
جز این باران که چرک روح را در زمره خواهد شست
خبر دارم که میبیند مکافات عمل انسان
درا ین چرکین بیتمکین در عصیان در نسیان
خبر دارم که مرد دین، دَم مردار خواهد خورد
که چربآخور بقا را، کفتهی کفتار خواهدخورد
جهان وارونه خواهد شد، حواس از عقل بگریزند
جوانان وعظ گویند و زنان از نقل بگریزند
ددان شلتاق چوپان را، صفیر حمله بردارند
صفیر گاویاران را، سگان با توله انگارند
خبر از آسمان دارم که در شرشور هنگامه
بیفتد نر گربز را نم پیشاب بر جامه
ستوران بار زخرف را به آب، از غیظ بسپارند
و زائوها جنین خرد، لخت حیض پندارند
از آن شلاقکش باران، کسی جان در نخواهد برد
از آن بلعندهخو ماران، کسی جان در نخواهد برد
به من گفتند پنهانی، نجات پور ممکن نیست
اگرچه نوح باشی باز، بیدستور ممکن نیست
که خواهد بود در آن روز با اهل زمین آیا؟
چه خواهد بود دستاویز ارباب یقین آیا؟
کدامین ناوگان آیا از آن هیدوس خواهد رست؟
کدامین چشم باز آیا از این کابوس خواهد رست؟
کدامین خفیهگاه قاف، از آن خیزاب در امن است؟
کدامین کشتی صفصاف، از آن غرقاب در امن است؟
چه کس با چوبدست سحر، دریا نیمه خواهد کرد؟
چه کس خلق هراسان را، ز طوفان بیمه خواهد کرد؟
زمین گرداب عصیان است، اما من چه میبینم؟
هوا در عق غثیان است، اما من چه میبینم؟
کسی قاذوره از ته توی این کجخمره میشوید
چنان باران که چرک روح را در زمره میشوید
در آن آشوب بردابرد با من هست بیتی فرد
که حرز نوح بود انگار آن روزی که طوفان کرد :
” چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان ”
بلی نوح است پیغمبر، ولیکن ناخدا مولاست
چه کفر از من در آورد این که بنویسم خدا مولاست،
همان فرقان، همان قرآن، همان قدر و همان کوثر
همان کعبه، همان زمزم، همان حشر و همان محشر
همان خون و دم و لحم و وجود و نفس پیغمبر
همان روز احد صفدر، همان ضرغام در خیبر
حیا، غیرت، صفا، بهجت، قدر قدرت، ابر باور
نکوخصلت، ازلشوکت، شکرصحبت، سخنگستر
صراط دین، بهشتآیین، قضاتمکین، غضبتندر
ملائکشأن و ایزدلحن و عرشیسیر و یزدانفر
شعیب و صالح و داوود و هود و نوح پیغمبر
عزیر و یوسف و یعقوب و بنیامین و تا آخر…
همان والا، همان والی، همان گوهر، همان جوهر
علی عالی اعلا امیرالمومنین حیدر!
غلامرضا کافی – شیراز
***
غدیرخُم، چو دریاییست، لبریز از کرامت
همان موج خروشان است، پاک و با اصالت
نشان دارد ز عدل و دینگرایی، معنویت
تبر بر ریشهی ظلم است و پایانِ اسارت
مثال بارشِ نوریست بر دلهای عاشق
نهالِ سبزِ زیباییست با شوقِ شهادت
پیام آخرین پیغمبر عشق است و ایمان
شکوفائیِ نخلِ پاکِ ایمان است و رحمت
غدیر؛ آری؛ تو آن زیباترین معنای عدلی
نگاهِ منتظر در صبح موعودی به غایت
تو همچون ریسمانی که یقین باید زند چنگ
به تو؛ هرکس که خواهد رستگاری و سعادت
تویی مانند خون جاری به رگهای ولایت
اصول دین زدی پیوند بر اصل نبوت
همیشه میدرخشد نامِ شیعه در کنارت
دهد مژده کلامِ وحی و آغازِ امامت
غدیرخم؛ پر از یکرنگی و روح بهاریست
نسیمی سبز و روحافزا پر از حسِ طراوت
طیبه محمدخانی – شیراز
***
غدیریه
نام تو رود، معنی نام تو آبشار
بخشیدهای به اسم جهان، فخر و اعتبار
ماقبل تو چه بود سخن؟ هزل و یاوهای
ماقبل تو چه بود زمین؟ خاک دلفگار
دستان توست شاخهی سبز محمدی
از جان توست جانِ جهان زنده، برقرار
انوار احمدیست که خورشید ساختهست
عطر محمدیست که گُل کرده در بهار
ذکر محمد است به لبهای سرخ سیب
خون محمد است که جوشیده در انار
بعد از خداست ذکر محمد، سپس علی
احمد نبی آخر و مولا علی ولی
لعل نبی، به معنی لبخند باز شد
روز غدیر، دست علی سرفراز شد
نعمت تمام شد، به جهان و جهانیان
مفتاح نور بر در شب چارهساز شد
معنای نغز اصل ولایت جز این نبود
گل ناز کرد و بلبل جان در نیاز شد
درّ گران صاحب معنی، ولی عدل
در قلب اهل راز، علی یکهتاز شد
شاعر همین که آیهی تطهیر را شنید
با خون وضو گرفت و فدای نماز شد
سجاد حیدری قیری – قیروکارزین
***
غدیر، شعر زندگی، روایت رها شدن
به انتها رسیدن و دوباره ابتدا شدن
من از غدیر میرسم، ز ابتدای عاشقی
دوباره علقمه، عطش دوباره کربلا شدن
خُمار باده توام، دوباره ای غدیرخم
تو بهترین بهانهای، برای مبتلا شدن
ولایت علی بُوَد، بهار رویش زمین
چه عاشقانه میشود، علی مرتضی شدن
غدیر، مکث عاطفه در امتداد زندگی
شروع رویش زمین برای پر بها شدن
نشان شیعه از ازل، ولایت علی بُوَد
به دوست سر سپردن و به راه او فدا شدن
غریبه نیستی بیا، بیا سوی غدیرخم
به عشق مرتضی بیا برای مصطفی شدن
ز قاسطین و مارقین، علی دل خوشی نداشت
مرام مرتضی بُوَد، ز ناکثین جدا شدن
تو چشمه هدایتی، غدیر بی نهایتی
چه عاشقانه میشود و با تو همصدا شدن
میرسید!
گرچه گامهای او خسته از هجوم روزگار پیر بود
ساربان عشق، ناگزیر بود
حرف، حرف رفتن پرسیدن است
گرچه کاروان نور
در سکوت لحظههای بیتپش، اسیر بود
ناگهان !
مردی از کرانهها دمید
روبروی چشمهای منتظر
دست عشق را بلند کرد
تا نشان دهد که
ابتدای عاشقی، غدیر بود!!!
عشق،
بینظیر میشود
آن زمان که نقطه تلاقی زمین
غدیر میشود
راه عشق گم نمیشود
با علی بمان
هیچ برکهای غدیر خم نمیشود
بستهی زمین نشو، اسیر میشوی
با علی اگر به خم رسی
ناگهان غدیر میشوی
روشنی، در سکوت شب
اسیر شد
تا به خم رسیدهام
دیر نه! غدیر شد
امروز که روز باشکوه قلم است
تکریم مدافعان از این حرم است
تو مالک اشتری قلم را بردار
تا خیمهی دشمنان فقط یک قدم است
حسین کیوانی – شیراز
***
آیینه غدیر
پیرو راه علیام، بر سر خوان غدیر
بر گرفتم جامی از دریای جوشان غدیر
دم به دم آید نوای یا علی از هر طرف
عاشق مولا بُوَد، همواره مهمان غدیر
آنکه باشد اشتیاق و مهر حیدر در دلش
بیگمان چیده گلی از باغ و بُستان غدیر
ابر رحمت سایه افکنده به بام شیعیان
دلخوشیم از عشق مولاییِ باران غدیر
افتخارم باشد اینکه هست مولایم علی
مستم از جام محبت، از گلستان غدیر
جان سپارم در رهش، هرچند ناقابل بُوَد
کاش صد جان داشتم؛ آن هم به قربان غدیر
مست و مدهوش است در طول زمان هر عاقلی
جرعهای نوشیده از فنجان عرفان غدیر
من ولای عشق حیدر را به جانم میخرم
این بُوَد سرمایه از بازار و پیمان غدیر
آرزویش هست «افروز» اینکه در روز جزا
قسمتش باشد نگاهی از دو جانان غدیر
آسمان در آسمان غرق است در شور و شَعف
آمده عید امیرالمؤمنین، شاه نجف
تا وزید عطر نگاهش در بیابان غدیر
شد گلستان و ملقب گشت با نام امیر
نور از قلب زمین تا کهکشانها شد روان
حیدر کرار، زینتبخش عرش و آسمان
آیهآیه، نور نازل میشد از سمت خدا
مژده آمد که علی، شد انتخاب کبریا
دست مولا را رسولالله با گرمی فشرد
برد بالا و جهانی بر نوایش دل سپرد
هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست
چشمه جوشان علم است و یقین سیمای اوست
هرکه او را دوست دارد، جای او در قلب ماست
هر که دشمن دارد او را، دشمن دین خداست
مظهر ایمان و دین است و خطاب لافَتی
انعکاس نور، رویش داده هستی را جلا
عطر باران ولایت با خودش دارد غدیر
پرچم سبز امامت با خودش دارد غدیر
شیعه میبالد به خود از شوکت مولا علی
مکتب اسلام ناب از نورِ رویش منجلی
این غدیر است و گواه عدل و علم مرتضی
این غدیر و شاهدی بر عزتِ شیرِ خدا
هم ملائک، هم خلایق تهنیتگویان و شاد
عید والای امیرالمؤمنین، فرخندهباد
علی؛ سر حلقه ناب ولایت
علی؛ دروازه باب امامت
علی؛ آن قافلهسالار شیعه
علی؛ لایقترین فرد قبیله
علی؛ هست انتخاب ساحت حق
بدونش نیست کامل، حجت حق
علی؛ گلچینی از گلزار عشق است
علی؛ والاترین سالار عشق است
علی؛ اولاترین فرد زمانه
بدونش نیست خلقت را بهانه
علی؛ دریای علم و باب علم است
علی؛ مولا علی؛ ایوب حلم است
علی؛ لایقترین زوج بتول است
علی؛ سردسته آلِ رسول است
علی؛ با حق بود آیینه حق
علی؛ صادق، علی؛ جانانه حق
علی؛ اعلا و مولا و علی، نور
علی؛ شرمنده از رویش رُخِ هور
زبان بنده قاصر از ثنایش
نه تنها بنده، بل هر مدعایش
خداوندا به حق آن خصالش
به زهرا زوج بیمثل و مثالش
به حق خالق کربوبلایش
به صبر زینب و رنج و بلایش
تو ما را شیعه نابش بگردان
تو ما را جزء اصحابش بگردان
به مولایم قسم، آقاست مولا
شفاعت میکند یاران خود را
گوهرُ دریایِ علم و مهدِ عرفان، حیدر است
ساقی کوثر، صفیِ حَیِ سبحان، حیدر است
آنکه در عید غدیر خم شده ممتاز حق
و آنکه در قلبش بُوَد محفوظ قرآن، حیدر است
علی؛ اول امام مسلمین است
علی؛ آیینه اِکمال دین است
قویتر جمله در وصفش چنین است
«فقط حیدر امیرالمؤمنین است»
کبری قالینینژاد (افروز) – شیراز
***
هر کجا رودیست، میریزد به یکجا در غدیر
رود که جای خودش جاریست، دریا در غدیر
آیهی الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دین را ببین
پس رقمخوردهست تقدیر دو دنیا در غدیر
یک خُم کوچک مپندارش که با این کوچکی
میشود سیراب صحرا تا به صحرا در غدیر
گر خدا را دیدهای امروز در چشم نبی
میتوانی دید او را ظهر فردا در غدیر
پس چرا گفتی که دارد در خلافت او شریک
ای که او را دیدهای تنهای تنها در غدیر
صوت هل من ناصری جاریست در گوش زمان
ای که کتمان کردهای مَن کُنتُ مولا در غدیر
دل یکی کن، دست را در دست مولایت گذار
میکنی ای دل چرا اینپا و آنپا در غدیر
مشکنش اینگونه، او آیینهی اهل صفاست
با دو چشمان خودم دیدم خدا را در غدیر
حسن میرزانیا – سیمکان جهرم
***
ای نجیبترین ولی!
ای کوه سترگ جوانمردی و راد!
و ای بزرگترین شکوه عدالت!
چگونه کوفه بر پای خواهد ایستاد،
هنگامی که تو را غرق در خون دید؟
و چگونه اسلام راستین جاری خواهد شد وقتی تو عطای خلافت را به لقایش بخشیدی؟
ای امام و ای سالار من!
واژهها عقیماند
در سرزمینی که آبستن ظلم و جور است.
چگونه میتوان از تو نوشت در جایی که تو را فقط در حد کلام شناختند و عظمت وجودت را درنیافتند؟
برای چه زخم برداشتی در قبلهگاه؟
تو به دوش کشیدی بار امانت هزاران هزار نسل را
و سرت شکافت!
ابن ملجم تنها مجری بود برای گناهان نامردمانی که تو با سکوتت،
فرو خوردی و جمجمهات ترک برداشت!
سرت جولانگاه یاد حق بود،
آه!
“چقدر زود دیر میشود”
چگونه میتوان از شمشیر جنگ سخن گفت،
زمانی که تو به کمال صلح بودی و جنگ تنها راه ناگزیرت بود!
یا مولا
هیس!
زبانم، راه گلویم را میبندد و بغض
به شکل دانههای تسبیح
تق… تق… تق
درددلها را شنیدهای؟!
میبینی چند بار درت را کوبیدهاند؟!
هیس!
خوب فهمیدم،
فاصلهی ما زیاد است
از زمین تا آسمان
و از آسمان تا زمین
تو مردم را وانهادهای به انتخابشان
و در قبلهگاهت هنوز بوی خون موج میزند.
من
دیگر انتخابهایم را به خاک سپردهام،
اما هنوز دلم میخواهد با تو حرف بزنم،
چه؟!
“یا مولا! دِلُم تنگ اومده؛ شیشهی دِلُم، ای خدا! زیر سنگ اومده”
شراره تاجمیر ریاحی – شیراز
***
درگیر کرد نبض زمین را تا فراسوی آسمان
و خبر داد از نجوای عظمت شیرشاه در کهکشانها
صدای کوچک برکه به گوش اقیانوسها رسید
محمد، علی را عزیز مسلمانها
و غدیر را عید شیعیان
معرفی نمود
گردههای گل، طرحی برای نقاشی شدند
و غدیر به تصویر کشید تالابی پرتلاطم را
سمانه افشاریان – کازرون
***
قصیدهی غدیر
فصل عشق است و خدا میل تماشا دارد
میل دیدار خودش در دل صحرا دارد
برکه در سینهی صحرا به خروش آمده است
برکه انگار که اندیشهی دریا دارد
گرچه عمریست قصیده به خدا پیوسته
طبع مشتاق من این چامه تمنا دارد
لاله با باد سحر، جام به سر میرقصد
نرگس مست به سر، جام مطلا دارد
زُلف بتهای نباتی همه در دست نسیم
زُلف میرقصد و یک دامنه یلدا دارد
لبگزان، غنچهی گل، چشم به بلبل دارد
بلبل انگار که صد حنجره آوا دارد
نرگس از خوابِ گران، با دَم عیسی برخاست
بوی سنبل خبر از زلف چلیپا دارد
آسمان جبّهای از ابرِ خُتن پوشیده
نافهی مشک، در آن جبّهی زیبا دارد
ابر، میغرّد و بر طبلِ جنون میکوبد
برق، انگار که با حادثه دعوا دارد
ابر، میخندد و بر نطع زمین میبارد
دُرّ شهوار، که در یقّهی شولا دارد
درّ شهوار، همان است که جبریل آورد
تحفههایی است که از عالم بالا دارد
در دل پاک پیامبر به زبان الهام
از دلی گفت که خود سرِّ سویدا دارد
قصهی نعمت مولا و خُم مست غدیر
داستانی است که یک میکده معنا دارد
از کسی گفت که در وادی نیل و جادو
معجزاتی چو عصا و ید بیضا دارد
از کسی گفت که در وادی خاموشان نیز
معجز باد بهار و دَمِ عیسی دارد
شهر علم است پیامبر و علی خود دَرِ آن
چه دری این همه دُرهای فریبا دارد؟
«سالها دل طلب جام جم از ما میکرد»
او ندانست که در قلب علی جا دارد
منبری از دل عشاق علی، برپا شد
منبری را که به سر عقد ثریا دارد
موسم عشق شد و بر سر منبر آمد
آن که چون آینه صد گونه تماشا دارد
دست خورشیدِ خدا، دست علی بالا برد
دست در دست خدا، این چه معما دارد
«آسمان بار امانت نتوانست کشید»
این علی بود که صد سینه مهیا دارد
ساغر «کنت و مولا فعلی مولاهُ»
به کسی داد که خود لعل شکرخا دارد
دیدمش خرم و خندان به تماشاگه راز
دیده بر دیدهی آیینهی زهرا دارد
عارف آن نیست که از مستی او خند دمی
عارف آن است که جام از کف مولا دارد
ساقی ساغر صهبای ولایت گفتا
هر که از جام علی مستی صهبا دارد
دست در دست علی، دست خدا بگذارد
بیعتی است که با آینه سیما دارد
نور حق میشکند آینهی تاریکی
جغد شوم است که این واقعه حاشا دارد
مریم طبع من از نادعلی گویا شد
این همه واژهی گویا چو مسیحا دارد
یا علی! دست من و دامن پر یاقوتت
این دل ما هوس جام تجلّا دارد
کاظم دهقانیانفرد – کازرون
***
یک شعر آفتابی
یک عالمه کتاب است
توی کتابخانه
هم داستان و هم شعر
هم قصه و ترانه
هر شب یکی دو تا را
با آب و تاب و با شوق
میخوانم و پدر را
میآورم سر ذوق
مادر برایم آورد
امروز هم کتابی
توی کتاب من بود
یک شعر آفتابی
شعر غدیریِ خم
وقتی نبی «ولی» گفت
سیراب شد بیابان
تا برکه یا علی گفت
اعظم موسوی – شیراز
***
ای وِلای تو وَرای لفظها
وحی ناطق جاری عدل خدا
ای فراز بندگی، موج خموش
حکمت آرام، ژرفای خروش
غایتِ “انّا عَرَضنا”ی خدا
هم”اَلَستُ ربّکُم قالوا بلی”
سرّ ِ پنهان خدا، مصداق نور
تکیهگاه شرع، سلطان صبور
پایهی اکمال دین، میزان حق
ای تو آغاز حق و پایان حق
صاحب فضل جمیع اولیاء
انتهای معجزات انبیاء
گر شمارم فضلهایت سر به سر
مثنوی سرشار گردد، از خبر
بدر از شمشیر تو پر نور گشت
شهرهی آفاق شد، مشهور گشت
تا چنان بر پای دیدت در جهاد
تکیهی خود را اُحُد بر تو نهاد
کیست تا خیبر گشاید بیسپر
برکَنَد درهای کانون خطر؟
در شجاعت مستِ فخرِ “لافتی”
در کرم مشهور مُلک “هل اتی”
“کُنتُ مَن مولاه” را عالم شنود
بازی الفاظ معنایش ربود
در سقیفه فرق دین از هم شکافت
تا ابد لرزید و بهبودی نیافت
کاش مولا معنی دیگر نداشت
شبههای بر حُکم پیغمبر نداشت
ای شکوه آفرینش تا ابد
ناتوان از درک ژرفایت خِرد
هر چه باشد معنی “مولا ” ، ولی
گفته جای خود نشاندم این علی
عقل من را بس همین حجت، تمام
که از میان آن همه جویای نام،
از چه رو گفته است ختم انبیاء؟
با صلابت در غدیر این نکته را:
مومنین! “من کنتُ مولاه” ولی
بعد از این مولای او هذا علی
مدعی گر لفظ را کرده خضاب
نصب را ردّ و نموده انتخاب
حق من هم مثل او محفوظ نیست؟
انتخاب من در این ملحوظ نیست؟
تا کنم مولای خود را بِه گُزین
در طریقت در شریعت در یقین؟
برگزیدم از همه نیکان، علی
قطرهام، دریای بیپایان، علی
غرقهی او جملهی ذرّات من
درنوردیده است موجش ذات من
گر هزاران بار تبخیرم کنند
در حریر اَبر زنجیرم کنند
باز هم آن قطرهام، دریا علی است
باز هم مَاوای، من مولا علی است
ای فدای نام او هستیِ من
حبّ او سرمایه ی مستیِ من
شهناز باصری – شیراز
***
یک کوه عمل بدون حُبش کاه است
هر راهبلد بیمددش گمراه است
با قوم ز حج آمده پیغمبر گفت
لبیک بگو، علی ولیالله است
حسین فروزنده-کازرون
***
تا در جهان از عشق بالاتر نداریم
ما از محمد، نام زیباتر نداریم
وقتی سخن از مردی و مهر و بزرگی است
از حضرت خاتم که آقاتر نداریم
بالابلندی که زمین در سایهی اوست
از شاخهی طوباش، رعناتر نداریم
با این که امی بود، اما میتوان گفت
که از یتیم مکه داناتر نداریم
چون مظهر تام صفات حق تعالی است
از او در این عالم تواناتر نداریم
از مهربانی، مهرجویی، مهرورزی
در مکتب توحید والاتر نداریم
فرمود در جایی نبی ”حق با علی هست ”
از این سخن، یک جمله غراتر نداریم
او در غدیر از جانشیناش پرده برداشت
از ”این علی مولاست ” گویاتر نداریم
چون عشق زهرا و علی پیوسته در آن
از چشمهی کوثر گواراتر نداریم
غلامرضا ظریف – فسا
***
ای شاه مردان “یا علی”مولا امیرالمؤمنین
در زُهد و عدل و داوری، بیتا امیرالمؤمنین
ای آبروی اهل دین، نور سماوات و زمین
با خاک مأنوست جَبین، والا امیرالمؤمنین
رهبر علی، سَرور علی، داماد پیغمبر علی
عُلیا علی، عالی علی، اعلا امیرالمؤمنین
روح مناجاتی علی، هم باب حاجاتی علی
دارای درجاتی علی، آقا امیرالمؤمنین
گشتی ز ظلم اهل کین، از جور نامرد لعین
بعد از “انیست، فاطمه” تنها امیرالمؤمنین
از هجرت زهرا چنان آن قامت سَروت خمید
شد بر تو زندان سیه، دنیا امیرالمؤمنین
از کودکی، با “یا علی” گشته دل و جان آشنا
آرام با نام تو است دلها امیرالمؤمنین
غرقم به مرداب گنه، دستم به دامانت علی
من قطرهام،دریا تویی، دریا امیرالمؤمنین
دل مردهام “یا مرتضی” بر من نظر کن از کرَم
قلبم شود با یک نگه، اِحیا امیرالمؤمنین
در روز محشر یا علی، محتاج الطافت منم
پروندهام با لطف کن، امضا امیرالمؤمنین
مادرم! رحمت به شیر و پشتت ای بانوی گُل
یاد دادی صبح و شب باشد شکوفا بر زبانم “یا علی”
هرکجا افتادم و تنها و بی یاور شدم
باز هم گفتی به من باید بخوانم “یا علی”
مِهر و مُهرت حک شده
بر قلب و جانم “یا علی”
می رَوَم گاهی به بیراهه
ولیکن میدهی رَه را نشانم “یا علی”
بس تو آقایی و بر دلها حکومت می کنی
جان و دل را بر سر جانَت فِشانم”یا علی”
این دل سرگشته را
هر لحظه سمتت میکشانم”یا علی”
با زبان اَلکن و شعر نه چندان سَختهام
من ز وصفت ناتوانم، ناتوانم “یا علی”
ز حُبِّ “علی” پَر کشد هر گناه
بوَد عشق او،بهترین تکیهگاه
نباشد “علی” اهل تبعیض و ظلم
و یکسان به چشمش سفید و سیاه
اگر دل زمانی بوَد بیقرار
ز نام “علی” میشود رو به راه
شده دین، منَوَّر ز بود ِ “علی”
فرح یارمحمودی (صبا)- ارسنجان
***
غدیر
نبرد پشت سرش کاروان چرا جان را
کشید روی زمان پردههای کتمان را
چراغ، روی زمین ماند و کاروان رد شد
ندید چشم کسی نسخههای درمان را
نگفتنش به سر گرد و خاکها افتاد
که تار و تیره کند قطرههای باران را
به نام نامی سلطان اولیا باران
که سرد کرده علی آتش فراوان را
به بارگاهش اگر موریانه هم برسد
به حتم میبرد انگشتر سلیمان را
چه کرده نام علی با هراس کشتی نوح
که کبک مینگرد با غرور طوفان را
به نام نامیاش از جای خود مدد شدهایم
ستون همیشه نگهداشت سقف ایوان را
نخورده نانی از این سفرهها نمیداند …
که چیست رابطهی نان خشک و دندان را
به خشت سفره نزن روغنی که بعد از آن
امیر مهر کند درب کیسهی نان را
چه غم که موی یتیمان شهر درهم بود
که شانههای علی جان دهد پریشان را
اگر نگفتن او در سر بیابانهاست
سوار گم نکند وادی چراغان را
اطاعت همه سنجیده میشود با عشق
تراز کرده خدا با غدیر ایمان را
غدیر نسخه اتمام وحی را آورد
خدا به واقعه توصیف کرده ایشان را
ندید غیر ولایت محبتی در آن
کسی که خوانده شبیه رسول قران را
اسماعیل خلیفه- مرودشت
***
خورشید و ماه
جبرئیل آورد بر خاتم پیام
میکنی این بار حجّت را تمام
یا رسولالله، ختمالانبیاء
آخرین حجّ باشد این، حجّالوداع
گیوه بر کش بهر یک مأموریت
لازمالاجرا به قید فوریت
با عمل بر حکم «…بلّغ یا رسول…»
بر رسالت میخورد مُهر قبول،
حسب دستور الهی ای سفیر!
همرهان را جمع گردان در غدیر،
پس خبر ابلاغ شد بر کاروان
جمع گردیدند در خُم زائران،
با وسایل منبری را ساختند
نردبانی هم بر آن انداختند،
ذهنها درگیر با حدس و گمان
تا چه گوید خاتم پیغمبران،
با نسیمی بر نبوّت میوزید
عطر و بویی از امامت میدمید،
برکه شد بر اهل دل آب حیات
تا بگیرد شاهد حقگو برات،
رفت بر منبر، علی احضار شد،
نُقل مجلس حیدر کرّار شد
با طلوع “ماه و خورشید” همزمان،
آشکارا گشت یک راز نهان،
کرد بر قول خدایش اعتراف
تا نباشد جای بحث و اختلاف
دست حیدر را نبی بالا گرفت،
ماه کامل در مدارش جا گرفت
با تلاوت صحبت از یک راز کرد،
قفل بر گنج بزرگی باز کرد،
آیهی «الیوم اکملت لکم…»
میشود تکمیل با آن «دینکم»
گفت: مأمورم که دین کامل کنم
نقشههای واپسین، باطل کنم،
حکم دارم بر شما روشن کنم
تا که بر اندام دین جوشن کنم،
نایب خود را مشخصّ میکنم
اینچنین خود را مرخّص میکنم،
برگزیدم مرتضی را جانشین
پیشوا مشکلگشای مسلمین،
هرکه من مولای اویم، پس علی،
بعد مرگم میشود او را ولی
رفع شبهه در خلافت میکنم
این رسالت با ظرافت میکنم
تا علی گردد امیرالمؤمنین،
ناخدای کشتی دین مبین!!
تاج دین با درّ و گوهر سفتهام،
حسن مقطع را بغایت گفتهام!
سید اعظم حسینی(رها) – نورآباد ممسنی
***
به گوشهی چادرِ مادر عاشورا…
که در لغزندگی دستهای غدیریان،
کربلا را دید…
زنانههای غدیر….
به روایت آب …
به اعتبار حضور حضرت زهرا در غدیر و بیعت زنان با حضرت علی علیه السلام به شیوهی دست گذاشتن در ظرفی آب
رسید نوبت بیعت به بانوان غدیر
شنید واژهی “مولای” را مکرر، آب
به بیعتی ابدی دستها فرو میرفت
کنار دستِ یداللهیِ “علی” در آب
نشست آینهای، روبروی آینهای
شب و… هوای خوش برکه و… تبلورِ ماه
که: ” روی بیعت زهرا، حساب دیگر کن”
من و ادامهی این راه سخت…بسمالله..”
کنار برکه در آن وقت شب، دو تا کودک
شبیهخوانِ نخستین شبِ غدیر شدند
به روی تختهی سنگی -که حکم منبر داشت-
میان بادیه، پیغمبر و امیر شدند..
دو دست در گذرِ نور ماه، بالا رفت
نسیم، در کف دستانشان پناه گرفت
یکی شبیه به بابابزرگ، حرفی زد
و سایههای شب دشت را گواه گرفت..
به حکم آیهی “اکملتُ دینکم” میگفت:
“که بعد من تو امیری تو رهبری… راهی”
که در اطاعت امرت، مباد کجتابی
که “در رعایت حقّت، مباد کوتاهی”..!
میان ظرف بزرگی که آب، بیعت داشت
در آن سکوت فراگیر، ماه میلغزید
به روی پست و بلند مسیر، در دل دشت
چقدر پای نیفتاده راه، میلغزید…
زن ایستاد و نگاهی به ظرف آب انداخت
به عهدهای نشسته بر آن گواهِ زلال
زن ایستاد که: “ای قولهای لغزنده”!
زن ایستاد که: “ای دستهای خیس محال”!
“غدیر اگر نشد از گاهوارهها جاری
بسا سراب شود از کنارهها جاری!
و قطرهقطرهی چرکآبههای مرگاندود
شود ز بستر دارالامارهها جاری!
تحجّری که در آن جز جمودِ ماندن نیست
شود ز مأذنهها و منارهها جاری!
به پای رفتنتان سنگلاخ میبارد
و تازیانه به دست سوارهها جاری!
شما که دامنتان نردبان معراج است!
مباد در برتان جز ستارهها جاری!
به پشت قامت مردانتان نهان نشوید
اگر شدند فقط در نظارهها جاری!
ردای سبز خلافت، سکوت اگر نکنید
کجا شود به تن بیقوارهها جاری؟
اگر که شیرزنانه به کوچه خیمه زنید
کجا شود ز سرایی شرارهها جاری؟
مشخص است به “اَکملتُ” پشت پا زدهاید
اگر که دین شود از نیمهکارهها جاری!
علی حقیقت دین است، آمِنوا بِعَلی!
که رمزهاست درون اشارهها، جاری!
غدیر اگر نشد آویز گوش کودکتان
زلال خون شود از گوشوارهها جاری!
مباد بر سر بازارتان شود یک روز
به نی، نمونهی مالالتجارهها جاری!
گواه بیعتتان آب شد که مَهر من است
گواه بیعتتان در هزارهها جاری!…
اگر گذشت و گذشتید از حقیقت ما
شدند اگر همهجا “استعاره”ها جاری
قسم به کاسهی آبی که پیش روی شماست
مباد عطش به لب ماهپارهها جاری…”
وزید بادی و ظرفی شکست و آبی ریخت
وزید بادی و دستار کودکی افتاد
دری شکست و همه قفلها طلسم شدند
کلونِ سادهی درها یکییکی افتاد
به پشتوانهی قول شکسته بود، آری!
لگد، که نظم “در” و “میخ” را به هم میریخت
چقدر روی زنان باز کرده بود حساب؟
کسی که وسعت تاریخ را به هم میریخت..
غدیر، پرسش تاریخ بود از تاریخ
” چه شد که راهِ نشان داده را خطا رفتند؟”
که: “مردهای مردّد به جای خود، اما
زنانِ شاهد آن ماجرا، کجا رفتند؟!
نشست آینهای، روبروی آینهای
شب دهم، به بلندای تَل، تبلور ماه
که: “روی بیعت “زینب”، حساب دیگر کن!
من و ادامهی این راه سخت…بسم الله..”
سیده اعظم حسینی- شیراز
***
شرابی از خم
آسمان خنده زد و لحظهی موعود رسید
پیک حق با سبدی از گل و از عود رسید
ناگهان عطر خوش قاصد رحمان آمد
«هدهد خوشخبر» از سوی سلیمان آمد
گفت امروز دو احساس عجین خواهد شد
نور و عشق ازلی سهم زمین خواهد شد
شد بیابان پر از احساس تبَسّم ناگاه
کاشت لبخند به روی لب مردم ناگاه
گفت حق: شرح بده بر همه پیغامم را
بِچِشان بر همه یک جرعهای از جامم را
آخرین حلقهی زنجیر رسالت این است
آخرین گام جهانگیر رسالت این است
تا که شد وحی به فخر دو جهان پیغمبر
از جَهاز شُتران ساخته شد یک منبر
رفت بالا و چنین گفت: به من گوش کنید
جامی آوردهام از خُم همگی نوش کنید
بعدِ من دست به دامان ولی باید زد
دل به دریای تولّای علی باید زد
حجّ من، حجّ وداع است، بدانید ای قوم
به همه خطبهی من را برسانید ای قوم
نکند غیر علی(ع) سرور دیگر گیرید
جز علی واااای اگر یاورِ دیگر گیرید
درد دین دارد و با دردکشان غمخوار است
ذوالفقارش به خدا ریشهکنِ کُفّار است
تا که گُل کرد سخن از دهن پیغمبر
گشت از شوق و شعف، چشم مسلمانان تَر
ناگهان بوی گل و لاله و ریحان پیچید
همهجا عطر دلانگیز بهاران پیچید
آسمان مست و زمین مست و خدا هم سرمست
آن زمانی که دو تا دست، به هم میپیوست
سر کشیدند همه از خُمِ عرفان آن روز
خاک شد غرقِ گُل و دشت، گلستان آن روز
با علی شد همهی باطن قرآن تفسیر
آیهی سرخ حُسینش، همهجا شد تکثیر
آخرین جرعهی این جام تجلّی مهدیست
تا کند غیرتِ حق را مُتجلّی مهدیست
ملیحه خدامی (تنها)- شیراز
***
مبارکباد و فرخنده، دلا عید غدیر آمد
که بعد از مصطفی بر ما، ولیالله امیر آمد
شده دین کامل و نعمت به ما داده خدائی که
به امر او محمد را به این خوبی وزیر آمد
به صوتِ خوش، رسولالله، بگفتا ای مسلمانان
که از سوی خدا بر من، ندایی از سفیر آمد
که بعد از من علی باشد، شما را سرور و مولا
امامت را ردا بر دوش، علی، روشنضمیر آمد
بگفتا ای مسلمانان، علی را قدر بشناسید
ز بهر هادی امت، که با علم کثیر آمد
علی باشد ولیالله، که او بعد از رسولالله
امام مسلمین است و، ز الله این بشیر آمد
غدیر یعنی امامت از علی تا مهدی موعود
دوازده نور رخشنده، چو خورشید منیر آمد
امامت با ولایت را، بُوَد اسلام ناب اکنون
که این بهر مسلمان، ولایی و بصیر آمد
غدیر یعنی امامت و ولایت هر دو تا با هم
مبارک باشد که این پیوند، که از عید غدیر آمد
صفر دهداری- شیراز
***
با دست خدا غدیر امضا شده است
از عرش، ملک غرق تماشا شده است
با نغمه پر شور و شعف میگوید
امروز علی(ع) امیر دنیا شده است
جبرییل گرفته است در دستش دَف
ذکر لب او علیست با شور و شعف
جارو زده است با پـر و بال خودش
از پشت در بهـشــت تا صحن نجف
بهترین سرمایه عمرم ولای حیدر است
شکرلله هر چه دارم از دعای مادر است
زیر ایوان نجف عطر بهشتی میوزد
آرزویم دیدن صحن و سرای کوثر است
پای رزق سال من امضای مولا میخورد
سهم قلبم عشقِ به دردانه پیغمبر است
در ازل قالوا بلی گفتم پس از یک یا علی(ع)
آفرینش تا ابد مدیون یاس اطهر است
حُبِّ مولا در قیامت دستگیرم میشود
یک نگاه حضرت مادر شفیع محشر است
سائل این خانهام چون حلقه بر در میزنم
عاشق بوی بهشتم رو به حیدر میزنم
طرح انگور ضریحش مست مستم میکند
لب به این باده به عشق آب کوثر میزنم
ذکر لبهای ملائک یا علی مولا شده
با کبوترهای بامش در حرم پر میزنم
باز زائر میشوم با دیده بارانیام
بوسه بر کنج ضریح او مکرر میزنم
گوشه ایوان طلا تنها پناهم میشود
آن زمان که با تضرع بر درش سر میزنم
نیمهشبهای حرم با خلوت و اشک و دعا
با توسل دست بر دامان قنبر میزنم
عمری از لطف علی باران رحمت میرسد
زیر باران نجف، مستانه ساغر میزنم
حضرت مادر تبرک میکند شعر مرا
تا قلم در وصف داماد پیمبر میزنم
سمیه زارع -شیراز
***
آفتاب امامت
آغاز راه سبز امامت، غدیر خم
پیمان سبز و سرخ ولایت، غدیر خم
تابان علی و محمد کنار هم
تنها مسیر هدایت، غدیر خم
آندم که مُهر محبت به دل زدند
شد وعدهگاه سعادت، غدیر خم
پیچیده عطر بهشتی ز هر طرف
دارد نسیم بشارت، غدیر خم
باران لطف الهی چشیدنیست
بر چشمهسار عنایت، غدیر خم
از عارفان صفادل شنیدهام
اسرار دین و دیانتْ غدیر خم
با کاروان خسته به صحرای کربلا
لبریز جام شهادتْ غدیر خم
خوش بر دلی که ز گهواره با تو بود
دستان سبز اجابتْ غدیر خم
عمری نشسته دلم در هوای تو
دارد نگاه عدالتْ غدیر خم
ملیحه جوریزی – شیراز
***
من ز اشعار جهان عاشق شعر شهریارم
که کند مدح علی آن شه ملک لافتی را
من ز اشخاص جهان مخلص آن شیعیانم
که در آن روز غدیرش همه نو کنند قبا را
من همان شخص گنه کار من همان عاشق بیمار
که همه روزم سه نوبت بکنم شکر خدارا
که علی بعد از محمد شد شفیع مومنینش
که کند شفاعت از ما به خدا شاه و گدارا
ته آن قبر دومتری دهمت پند که گویی
همه دم علی علی را علی آن امام مارا
علی ان نور نبوت علی آن شور شهادت
علی ان شفای دلها بنگر کار خدارا
علی آن عاشق شیدا به خداوند تعالی
علی آن نور هدایت تو بخوان شیرخدارا
علیرضا خیراندیش – آباده