» فرهنگی هنری » ادبیات » شعر «نسل‌کشی در غزه» از شاعر صرب، ساشا میلیووُیِف، به فارسی ترجمه شد
ادبیات
کد خبر:46938 | ۱۸ خرداد ۱۴۰۴ ساعت ۲۳:۲۷

شعر «نسل‌کشی در غزه» از شاعر صرب، ساشا میلیووُیِف، به فارسی ترجمه شد

پرتو جنوب ۰

شعر «نسل‌کشی در غزه» از شاعر صرب، ساشا میلیووُیِف، به فارسی ترجمه شد

به گزارش پرتو جنوب ، شعر تأثیرگذار «نسل‌کشی در غزه» سروده ساشا میلیووُیِف، شاعر و روزنامه‌نگار برجسته صربستانی، به‌تازگی از زبان صربی به فارسی ترجمه شده است. این شعر، با زبانی شاعرانه و تصاویری تکان‌دهنده، به بازتاب رنج و فاجعه انسانی در نوار غزه می‌پردازد.

ساشا میلیووُیِف در این شعر با اشاره به ویرانی گسترده، کشته‌شدن غیرنظامیان، و بی‌پناهی کودکان، سکوت جهانیان در برابر این جنایت‌ها را به چالش می‌کشد. او در تصویری شاعرانه، از نوزادی سخن می‌گوید که در آغوش مادر مرده‌اش گریه می‌کند و آن نوزاد را «غزه» می‌نامد؛ نمادی از حیات مظلوم اما پابرجا.

میلیووُیِف متولد ۱۹۸۶ در شهر زرنجانینِ صربستان است. او نویسنده پنج کتاب، تحلیل‌گر سیاسی، و ستون‌نویس روزنامه‌هایی چون «پولیتیکا» و «پراودا» است و آثارش تاکنون به حدود بیست زبان در جهان ترجمه شده است. وی از شناخته‌شده‌ترین نویسندگان معاصر در حوزه ادبیات سیاسی و انسانی در اروپای جنوب شرقی به‌شمار می‌رود.

رسانه‌های عربستان سعودی از عشق او به خدا نوشته‌اند و روزنامه‌های مصر، از جمله «الاخبار» و «شاشاتی»، میلیووُیِف را نویسنده‌ای با نگاهی عرفانی و شاعرانه معرفی کرده‌اند.

در ادامه، متن کامل شعر «نسل‌کشی در غزه» با ترجمه فارسی آمده است:

نسل کشی غزه

بمب و فریاد، در کهکشان طنین،

مادران، فراری با کودکان نگون‌بین.

همه خاموش، نه گوش و نه چشم،

تو هم چنین، در خواب بی‌خشم.

 

غزه‌ام خون می‌ریزد، پُر ز لاشه‌ها،

گربه و مار و موش، در پی شام‌ها.

همه ساکت، و حتی تو،

گویی مرده‌اند، جان در گلو.

 

جنگ در گیرد، حقیقت پنهان،

خون چون باران، ریزان و روان.

ویران شد هر چیز، ناپدید و خاموش،

حتی اشک نماند، در دل خموش.

 

خاکستر و دود، در هر کرانه،

قتل‌عام پل، مدرسه، درمان‌خانه.

پرنده بگریزد، گل هم نماند،

مورچه را نیز، مرگ برساند.

 

بی آب و برق، شب‌ها ز سردی،

نوزاد گرسنه، بلرزد ز سردی.

قندیل بسته، جان در خطر،

خاموشی مطلق، مرگ در نظر.

 

هیولاها در قتل، خندان و مست،

تباهی و تبعید، آواز و پَست.

پول حرام، همچو آتش، فزون،

لعنت بر ایشان، دور از جنون.

 

و هیچ‌کس باز ندارد دست‌شان،

هیچ‌کس، حتی تو، ای جانان!

 

ویرانه‌ها ماند و خاک و خون،

تکه‌های بدن، چون برگ درون.

پاهای خونین، انگشت و مو،

دستان کودک، در قبرستان نو.

 

و در آغوشِ مادرِ مرده،

نوزادی می‌گرید در سکوت و خسته.

دریا، سرخ از خونِ بی‌گناه،

اما زندگی نمی‌میرد از این آه.

الله نگذارد که خاموش شود،

آن نوزاد نامش «غزه» شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • ×